ريشه هاي اتحادها

منتشر شد


مترجم

زهرا زمردي انباجي- علي اسمعيلي اردكاني

مقدمه

كتاب پيش‌رو درباره ريشه‌هاي اتحادها است. من به دنبال پاسخ به پرسش‌هاي ذيل هستم: «چه عواملي موجب مي‌شود دولت‌ها از سياست خارجي يا انسجام سرزميني يكديگر حمايت كنند؟ دولت‌مردان زماني كه به دنبال حمايت خارجي هستند چگونه از ميان تهديدات بالقوه، دست به انتخاب مي‌زنند؟ قدرت‌هاي بزرگ برچه اساس ترجيح مي‌دهند كه از كدام دولت‌ها حمايت كنند، و دولت‌هاي ضعيف‌تر چرا تصميم مي‌گيرند حمايت قدرتي بزرگ را پذيرا باشند؟ به طور خلاصه، دولت‌ها بر چه اساس دوست‌هايشان را انتخاب مي‌كنند؟

اهميت اين موضوع مبرهن است. محرك‌هايي كه دولت‌ها را گردهم مي‌آورند و آن‌ها را از هم دور مي‌كنند، با مشخص كردن ميزان شدت تهديدي كه دولت‌ها مواجه مي‌شوند و همچنين ميزان كمك‌هاي دريافتي مورد انتظار بر امنيت دولت‌هاي منفرد تأثير مي‌گذارند. به همين ترتيب، عواملي كه نحوه انتخاب شركاي اتحاد از جانب دولت‌ها را تعيين مي‌كنند، تكامل تدريجي نظام بين‌الملل را به عنوان يك «كل» شكل خواهند داد. به عنوان مثال توانايي استقرار امپراطوري‌هاي پايا تاحد زيادي به چگونگي واكنش قربانيان بالقوه بستگي دارد. آيا قربانيان به منظور جلوگيري از اين جاه‌طلبي‌ها با يكديگر همكاري خواهند كرد؟ يا آيا هژمون بالقوه مي‌تواند جناح مخالفش را ضعيف و منزوي نگاه دارد؟ آيا با هر فتح و غلبه جديدي، جنگ‌طلبي سهل‌تر مي‌شود، يا مقاومت در برابر جنگ‌طلبي با سرعت بيشتري رشد مي‌كند؟

ناكامي و شكست در فهم ريشه‌هاي اتحادها مي‌تواند نابودكننده باشد. به عنوان مثال در جنگ فرانسه ـ پروس، فرانسه با دلگرمي و اطميناني مبني بر اينكه اتريش ـ مجارستان به زودي عليه پروس به جنگ مي‌پيوندند، وارد منازعه شد. زماني كه اتريشي‌ها بيطرفي را برگزيدند (تصميمي كه ديپلماسي بيسمارك ترغيب كرده بود) سازه اصلي استراتژي فرانسه فروپاشيد. در دهه‌هاي پيش از جنگ جهاني اول، رهبران آلمان، از احتمال اتحاد روسيه ـ فرانسه (1892) و حسن تفاهم انگليس ـ روسيه (1907) غفلت كردند؛ تنها زماني شگفت‌زده شدند كه عملكردشان به ايجاد صف‌آرايي‌هايي كمك كرد كه آن‌ها غيرممكن پنداشته بودند. تقريبا به همين ترتيب، رهبران ژاپن متقاعد شدند اتحادشان با آلمان نازي و ايتاليا فاشيست، ايالات متحده را از مخالفت با توسعه‌طلبي‌شان در شرق دور بازمي‌دارد. آن‌ها بيشتر از اين ممكن نبود اشتباه كنند؛ چراكه شكل‌گيري محور (ژاپن ـ ايتاليا ـ آلمان) ايالات متحده را تشويق كرد در مقابل توسعه‌طلبي ژاپن حتي به جدتر بايستد و در زمان جنگ به اتحاد با بريتانياي كبير و اتحاد شوروي نزديك‌تر شود.

در هريك از اين موارد، خطا در درك نادرست علل اتحادها قرار دارد؛ درنتيجه اين دولت‌ها استراتژي‌هاي كلاني را اتخاذ كردند كه به طور جدي كاستي داشتند. به ساده‌ترين عبارت، استراتژي كلان يك دولت، نگرشي است كه توضيح مي‌دهد چگونه آن دولت مي‌تواند امنيت را براي خود به وجود آورد.  بنابراين، استراتژي مجموعه‌اي از فرضيه‌ها يا پيش‌بيني‌ها است: اگر ما «A، B، C» را انجام دهيم، نتايج مطلوب X و Y و Z را به دنبال خواهد داشت. در شرايط مطلوب گزاره استراتژي كلان بايد شرح دهد كه چرا اين نتايج به احتمال زياد حاصل مي‌شوند و شواهد درخوري ارائه دهد. از آنجايي كه رفتار ساير دولت‌ها را (مانند اينكه آيا آن‌ها مساعدت خواهند كرد، بي‌طرف خواهند ماند يا مخالفت خواهند كرد؟) چالش‌هايي كه دولتي امكان دارد با آن‌ها مواجه شود و توانمندي‌هايي كه مي‌تواند به كار گيرد متأثر خواهد كرد، بنابراين فرضيه‌هايي كه دولت‌مردان حول ريشه‌هاي اتحادها مي‌پذيرند، نقش اساسي را در تعيين استراتژي‌هايي كه آن‌ها برمي‌گزينند، ايفا مي‌كند. موفقيت اين سياست‌ها به اين بستگي دارد كه آيا فرضيه‌هايي كه آن‌ها مي‌پذيرند، صحيح هستند يا خير؟

ايالات متحده از اين اصول كلي مستثنا نيست. بيش از هر چيز ديگري، جنگ سرد ميان ايالات متحده و اتحاد شوروي رقابتي براي كسب متحدان بوده است. درنتيجه، بسياري از مباحثه‌هاي متناوب حول رفتار سياست خارجي ايالات متحده در نهايت بر اختلاف نظرها درباره علل اتحادها تكيه دارد. سياستهايي كه سربرآورده‌اند، به اين بستگي دارند كه كدام فرضيه‌ها حول شكل‌گيري اتحاد تصديق شدند. پرسش اين است كه آيا اين فرضيه‌ها صحيح هستند يا خير؟ پاسخ به اين پرسش هدف اصلي اين كتاب است.

زماني‌كه در طول مسير نظريه و عمل، اتحادها را بررسي كردم و شواهدي از خاورميانه را مورد ملاحظه قرار دادم، معماهاي ديگري پديدار شدند. مهم‌ترين معما مربوط به نظريه موازنه قدرت بود. من متقاعد شده بودم اين نظريه كاربردي‌ترين نظريه عام موجود بود اما چندين شواهد ناسازگار مزاحم كارم شد. بنا به گفته كنت والتز كه نظريه سياست بين‌الملل‌اش حاوي ظريف‌ترين و دقيق‌ترين نسخه اين نظريه بود، نظام بين‌الملل به واسطه تمايل به شكل دادن به موازنه قدرت شاخصه‌بندي مي‌شود. اما اگر چنين است چرا برخي اتحادها در طول زمان هم بزرگتر و هم قوي‌تر شدند (اغلب مخالفان‌شان را كوچك جلوه مي‌دهند)، همانند آنچه كه متفقين در جنگ جهاني اول و دوم انجام دادند؟

راه‌حل ارائه شده در اين كتاب، بازتدوين نظريه موازنه قدرت است كه من آن را نظريه «موازنه تهديد» مي‌نامم. در آنارشي دولت‌ها اتحادها را به منظور حفاظت از خودشان شكل مي‌دهند. تهديداتي كه دولت‌ها درك مي‌كنند رفتارشان را مشخص مي‌كند و قدرت سايرين صرفا يك مؤلفه در محاسبات‌شان است (گرچه يك مؤلفه مهم). قدرت ساير دولت‌ها مي‌تواند بسته به اينكه كجا قرار دارند، چه مي‌توانند انجام دهند و چگونه از آن قدرت استفاده مي‌كنند، هم مايه دردسر باشد و هم يك امتياز محسوب شود. با گنجاندن ساير عوامل كه تهديدات براي حاكميت ملي به وجود مي‌آورند، نظريه موازنه تهديد نسبت به نظريه موازنه قدرت، تبيين بهتري از شكل‌گيري اتحاد ارائه مي‌دهد.