طالبان؛ از ظهور مجدد تا حاكميت بر افغانستان


تاريخ افغانستان گونه‌ي ديگري از تجربه‌ي بشري را براي ما ثابت مي‌سازد، اين‌كه ملت‌هاي آزادي‌خواه و سلحشور در فقدان رهبران زيرك، آگاه و كاركشته هرگز نمي‌توانند به روياهاي خويش دست يابند، زيرا پيروزي مردم افغانستان در جنگ عليه انگليس، اتحاد شوروي و ايالات متحده، نه تنها اين ملت را به روياهايش نرساند، بلكه عكس آن رخ داد و جريان‌هاي مردمي و ملي به وسيله‌ي رهبران دست نشانده‌ي خويش نابود شدند. به تعبيري ملت افغانستان هيچ‌گاه در ميدان رويارويي‌هاي نظامي كم نياورده، بلكه همواره در ميادين ديپلماسي ـ سياسي شكست خورده است، زيرا اين كشور از فقدان كارگزاران خردمند و نيز حافظه تهي از بروكراسي اداري رنج مي‌برد.

بعد از حملات يازدهم سپتمبر سال ۲۰۰۱ و سقوط رژيم طالبان، امريكا با جمعي از متحدين غربي خويش با شعار مبارزه با تروريسم وارد افغانستان شده و دولت همسو با منافع خويش را با نظام سياسي دموكراسي كه مبناي مشروعيت آن ملت بود، بدون مبناي عقلاني و معيارهاي علمي سنجيده به وجود آورد؛ آن هم در كشوري كه قريب به اكثريت آن بي‌سواد، غرق در فقر و داراي باورهاي سنتي ـ ديني بود. در واقع مي‌توان به آن دموكراسي تحميلي نيز عنوان نمود. اين مسئله باعث تحريك احساسات ضد غربي شده و باعث شد تا گروه‌هاي متفرق طالبان دور هم جمع شده و آتش جنگ شعله ور گردد.

امريكايي‌ها با استفاده از سياست يك بام و دو هوا در پي آن بودند تا با ايجاد ناامني در افغانستان گستره‌ي عملكرد خويش را در منطقه را افزايش داده و براي مهار روسيه، چين و ايران در رقابت‌هاي بين‌المللي استفاده نمايند. چنين شد كه طالبان بار ديگر در سال‌هاي ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵  ظهور نموده و از عوامل موثر در ايجاد بحران‌هايي از جمله بحران امنيت، ضعف در مبارزه با تروريسم، تلفات غيرنظاميان، كشتار نظاميان و ناتواني حكومت شد. ظهور مجدد طالبان باعث شكل‌گيري حاكميت دوگانه در افغانستان شد و حكومت را از داشتن دسترسي به مناطق روستايي و دور دست باز داشت. بحران مشروعيت و ساير بحران‌هاي به وجود آمده كه منجر به سقوط نظام پسا بن در اين كشور شد و برگ برنده‌اي در دست طالبان براي رسيدن به حاكميت در اين كشور تلقي مي‌گرديد، امروز دامن‌گير اين گروه شده و به عمق بحران‌ها در شرايط فعلي نيز افزوده است. اكنون اين بحران‌ها بقاي طالبان را با خطر نابودي مواجه ساخته است.

روي كار آمدن دوباره طالبان و واكنش‌هاي ناشي از اين جابجايي سياسي در افغانستان در سطح داخلي، منطقه‌اي و جهاني، با درك شرايط وخيم مديريتي و ضعف رهبري در درون نظام طالباني، فضاي سياسي در اين كشور را متزلزل ساخته و بر عمق بحران‌ها مي‌افزايد. در اين گفتار سعي بر شناسايي بحران‌هاي كنوني افغانستان داشته و نيز مي‌كوشيم تا نحوه عملكرد اين گروه را در مواجهه با اين بحران‌ها و نيز سناريوهاي مختلف ‌را ترسيم كنيم. نگارندگان براي رسيدن اين اهداف از نظريه رئاليسم استفاده نموده تا به اين پرسش اصلي پاسخ داده شود كه ظهور و دوام حضور طالبان در صحنه‌ي نظامي ـ سياسي افغانستان  باعث خلق چه بحران‌هايي گرديده و تا چه ميزان اين گروه توان حل اين بحران‌هاي را دارا است؟

 

واقع‌گرايان معتقدند كه دولت‌ها در گستره فضايي به تعامل مي‌پردازند كه اساس آن‌را هرج و مرج(انارشي) شكل داده است. اين انارشي باعث ايجاد ضرورت دسترسي به قدرت شده و از آن‌جا كه منابع قدرت كمياب مي‌باشد، بسته به ميزان منابع در دسترس قدرت، بقاي دولت‌ها به سنجش گذاشته مي‌شود. آن‌ها بدين باور اند كه ساختار حاكم نظام بين‌الملل كنوني عاري از سلسله مراتب بوده و دولت ها به ميزان اتكا به خود(خودياري) است كه براي خويش جايگاهي در اين ساختار تعريف مي كنند. واقع گرايان تأكيد مي‌ورزند كه سطح بيش از حد اين وابستگي، باعث اختلال در قدرت و در نتيجه تهديد بقاي دولت مي‌گردد. «والتز» كه خالق اين نظريه مي‌باشد، اعتقاد دارد كه در چنين نظام عاري از سلسله مراتب، هر دولتي براي كسب منافع بيشتر در پي گريز از اقتدار موجود بوده و اين امر تهديدات را بيشتر مي نمايد. او كاركرد دولت‌ها را وابسته به ميزان قدرت آن‌ها دانسته و بيان مي‌دارد كه در چنين نظامي، قدرت به صورت يكسان پخش نشده، بلكه هر كشور بسته به موقعيتي كه در اين ساختار دارد، مي‌تواند از آن بهره ببرد.

در چنين نظامي كه دولت‌ها در پي افزايش قدرت خويش هستند، همه منافع آن‌ها در بستر بقا تعريف گرديده و دولت‌هاي معدودي مي‌توانند به عنوان كنش‌گران اصلي در آن به نقش‌آفريني بپردازند. با توجه به‌ اين‌‌كه‌ در يك قرن گذشته، تعداد دولت‌ها در حال افزايش بوده، كنش‌گران را به صورت زير دسته‌بندي نموده تا خوانندگان دچار سوءتفاهم نشوند كه همه دولت‌ها، كنش‌گران اصلي هستند. در اينجا براي روشن شدن بحث، كنش‌گران را در قالب اين دسته‌بندي مطرح مي‌نماييم:

كنش‌گران دست اول

كنش‌گران دست دوم

كنش‌گران دست سوم

كنش‌گران ‌دست چهارم

سازندگان ساختار نظام بين‌الملل موجود

رقباي ساختار نظام بين‌الملل موجود

تابعان ساختار بين‌الملل موجود

تابعان ساختار نظام بين‌الملل موجود

قدرت‌هاي برتر سياسي، اقتصادي و نظامي در سطح جهاني

قدرت‌هاي بهتر سياسي، اقصادي و نظامي در سطح فرامنطقه

قدرت‌هاي خوب سياسي، اقتصادي و نظامي در سطح منطقه

دولت‌هاي ملي به ظاهر مستقل، اما وابسته

برخوردهاي كنش‌مند در سطح جهاني

برخوردهاي كنش‌مند در سطح فرامنطقه

برخوردهاي كنش‌مند در سطح منطقه

برخوردهاي واكنشي در سطح منطقه‌

 

منبع: https://www.iess.ir/fa/doc/analysis/2892/

 

با توجه به دستي بندي فوق افغانستان را مي‌توان جزء گروه چهارم دانست؛ كشوري به ظاهر مستقل، اما وابسته كه بقاي آن مديون قدرت‌هاي برتر مي‌باشد. اين نوع كشورها براي دوام بقاي خويش نيازمند كمك‌هاي اقتصادي، ايجاد مشروعيت در سطوح بين‌المللي و تجهيز و آموزش نيروهاي امنيتي خويش بوده و تأمين‌كنندگان اين موارد نقش اساسي را در حفظ و يا ساقط كردن نظام‌هاي حاكم در چنين جوامع دارند؛ آنچه ما نمونه‌ي آن‌را در ۲۰۲۱ در افغانستان شاهد بوديم. طالبان در چنين شرايطي به مسند قدرت رسيده و دوام آن منوط به خواست كنشگران برتر كه تأمين كنندگان نيز هستند، مي باشد.

 

عوامل ظهور دوباره طالبان                                                                                                                  

علل و عوامل زيادي براي ظهور مجدد طالبان در افغانستان و آغاز فصل تازه‌اي از رويارويي‌هاي نظامي اين گروه با حكومت پسا بن و امريكا وجود دارد‌. در اين مجال سعي بر آن داريم تا اين عوامل را به صورت فهرست‌وار ذكر نموده تا تصوير واضحي از طالبان بعد از بن ايجاد گرديده و در قالب آن بازي‌هاي پيدا و پنهان را تبيين نماييم.

 

  1. حمله نظامي بدون چارچوب از پيش تعيين شده                                                           

بعد از حملات يازدهم سپتمبر سال ۲۰۰۱ امريكا بدون شناخت دقيق ريشه‌هاي اين حمله، القاعده را متهم به آن نموده و بدون درنظرداشت گزينه‌هاي ديپلماتيك و پيش گرفتن ديپلماسي براي دستگيري بن لادن، دست به حمله نظامي به افغانستان زده و با تمام توان طالبان را سركوب كرد. اين عمل بدون شناخت و درك درست از دشمن باعث شد تا امريكا بعدها با عينك پاكستان به طالبان نگاه كرده و اين گروه را نه دشمن، بلكه ابزاري در جهت مهار متقابل رهبران حكومت ـ كه بيشتر از جبهه شمال بودند - و نيز گزينه‌ي مناسبي عليه رقباي خويش در سطح منطقه به كار گيرد. اين موضوع باعث كمرنگ شدن جديت امريكا عليه طالبان گرديد. اين رويكرد در  ظهور مجدد طالبان در صحنه‌ي نظامي ـ سياسي افغانستان نقش مهمي داشت.

از سويي، چون امريكا بعد از يازدهم سپتمبر چهره پلنگ زخمي به خود گرفته بود، قدرت‌هاي جهاني مانند چين و روسيه حساسيت كمتري نسبت به حمله اين به افغانستان نشان دادند، اما بعد از چند سال نخست مشخص گرديد كه ايالات متحد اهداف ديگري را وراي اين حضور در افغانستان دنبال نموده و در پي مهار و گسترش قلمرو خويش به مناطقي همچون جنوب آسيا براي اطمينان از تسليحات هسته‌اي پاكستان؛ آسياي مركزي براي دسترسي به منابع اين كشورها و نيز دخالت در قلمرو خلوت روسيه؛ شرق آسيا براي مهار چين و تحريك گروه‌هاي اسلام‌گرا و غرب آسيا براي مهار ايران است. اين مسئله باعث شد تا طالبان بيشتر از حقيقت وجودي خويش بزرگ‌نمايي شود تا ايالات متحد به راحتي اهداف خويش را دنبال كند.

نبود يك چارچوب واضح از حضور در افغانستان و نيز عدم تعريف واضح از دشمن، سبب گرديد تا طالبان وارد ميدان بازي شده و براي توجيه حضور امريكا مورد بهره‌برداري قرار گيرد. هرچند رهبران ايالات متحد هدف از حضور خويش در افغانستان را ايجاد و حفظ مردم‌سالاري، حقوق بشر و حقوق زنان عنوان مي‌كردند، اما هرگز اين اهداف اعلامي اولويت آن‌ها نبوده و مقاصدي ديگري را دنبال مي‌كردند. همين موضوع باعث شد تا طالبان بار ديگر بعد از سال ۲۰۰۴ به صحنه بازگشته و با ابزارهاي تبليغاتي غرب بزرگ‌نمايي گردد. اين بزرگ‌نمايي در نهايت باعث شد تا سائر كشورهاي رقيب امريكا دست به  ايجاد روابط با طالبان براي در امان ماندن از آسيب‌هاي احتمالي اين گروه زنند. اين امر جنگ نيابتي كشور‌ها را به افغانستان كشانيد و عملا افغانستان را به ميدان رويارويي هاي منطقه‌اي و جهاني مبدل كرد.

با سقوط رژيم طالبان در سال ۲۰۰۱ اين گروه پراكنده شده و به مناطق كوهستاني در دو سوي خط ديورند مستقر شده و با استفاده از منابع كه سازمان‌هاي استخبارتي كشورهاي منطقه در اختيار اين گروه قرار مي داد دوباره سروسامان گرفته و به نبرد عليه امريكا و ساير متحدين غربي آن پرداختند. امريكا كه در اين زمان تنها قدرت هژمون جهان بود و  منافع ملي و اهداف استراتژيك اين كشور تنها به افغانستان و چند كشور ديگر محدود نمي‌شد، تصميم گرفت تا به كشور عراق نيز حمله كند(ارسلا، 98 ص 117). هرچند اين حمله امريكا با واكنش‌ها و مخالفت‌هاي شديد جهاني از جمله سه عضو شوراي امنيت سازمان ملل مواجه بود، اما اين كشور به اين واكنش‌ها اعتنايي نكرد و سرانجام در سال 2003، به عراق حمله كرد. بعد از اين، امريكا تمام توجه و تمركز خود را به عراق معطوف كرد و در نتيجه نفوذ سياسي و نظامي آن در افغانستان كاهش يافت. گروه طالبان از اين فرصت پيش آمده استفاده كرده و حملات شديدي را عليه نظاميان امريكايي و افغان آغاز كردند كه اغلب اوقات موفق هم بود. همه اين عوامل سبب گرديد تاگروه طالبان هر روز با روحيه قوي‌تر عمل كرده و حملات خود را افزايش دهند.

 

  1. حمايت پاكستان و وجود مدرسه‌هاي مذهبي در اين كشور:                                                             

پاكستان از زمان شكل گيري خود تاكنون همواره به دنبال گسترش قدرت نظامي و سياسي خود در افغانستان بوده و در دوره‌هاي مختلف عملاً در امور داخلي اين كشور به طور مستقيم مداخله نموده است. بنابر اعتراف بي‌نظير بوتو، صدراعظم پاكستان، پديده طالبان به ابتكار انگلستان وكمك مالي عربستان سعودي و پشتيباني امريكا در پاكستان شكل گرفته است؛ اين مسئله واضح است كه ايدئولوژي طالب ريشه در مدرسه‌هاي ديوبندي، اكوره‌ختك و ساير مدرسه‌هاي پاكستان دارد، زيرا پاكستان با ابزار قرار دادن ديانت در تلاش است رقيب اصلي خويش، هند را در كشمير مهار نمايد و از طرفي از همسايه‌ي شمالي خويش افغانستان نيز در امان بوده و از كوه‌هاي پامير و هندوكش واقع در آن، به عنوان عمق استراتژيك خويش استفاده كند.

اين اهداف زماني تحقق مي‌يابد كه يك گروه افراطي ـ مذهبي و قبيله‌اي بر اريكه‌ي قدرت بوده، با تفسيرهاي تنگ نظرانه از دين، در پي محدودسازي روابط با كشورهاي به تعبير آن‌ها غيراسلامي باشد و تمامي امور اقتصادي، بازسازي و اجتماعي را به دست كشور حامي خويش، پاكستان بگذارد. امريكا هرچند مي‌دانست كه ريشه‌ي مشكل افغانستان از پاكستان آب مي‌خورد، از سياست يك بام و دو هوا استفاده نموده و حضور خويش را در جهت مبارزه با تروريسم در افغانستان توجيه مي‌نمود، در حالي كه لانه هاي تروريسم در پاكستان بوده و با كشتن بن لادن در پاكستان، ديگر شكي در مورد اين ادعا باقي نماند.

 

  1. عدم حمايت امريكا از حكومت مركزي:

امريكا از سياست يك بام و دو هوا پيرامون سياست افغانستان استفاده مي‌كرد. اين موضوع باعث شد تا چرخه‌ي جنگ افغانستان را همواره در گردش باقي بماند، زيرا اين كشور از يك سو با دولت مركزي افغانستان و از سوي ديگر با گروه‌هاي مخالف آن در ارتباط بوده و تلاش مي‌نمود تا از سياست مهار متقابل استفاده نمايد. همين بود كه گروه طالبان در قالب گروه‌هاي پراكنده براي اهداف خاص در افغانستان دست به ايجاد و گسترش خشونت مي‌زدند، زيرا عدم حاكميت مركز بر مناطق دورافتاده باعث فقر و كمبود خدمات اجتماعي گرديده و اين عامل منجر به عدم رضايت از حكومت مي‌گرديد كه در اين صورت، طالبان از آن به عنوان‌ ابزاري عليه حكومت افغانستان استفاده نموده و عملا آن را با چالش مواجه مي‌ساختند. همچنين طالبان كه بيشتر از آن به عنوان گروه تك قومي نيز ياد مي‌شوند، از مناطق جنوبي و جنوب شرقي افغانستان بوده و با رسوم سنتي و اطاعت از بزرگان قوم، به دشمني با ساير اقوام پرداخته كه اين دشمني‌ها حتي در لايه‌هاي تصميم‌گيري حكومتي نيز نفوذ يافته و باعث عدم موثر مبارزه با طالبان در ميدان‌هاي نبرد مي‌شد.

برعلاوه، عدم تمايل به حكومت مركزي و ارجحيت ارزش‌هاي قومي بر ارزش‌هاي ملي باعث ايجاد شكاف‌هاي عميق اجتماعي شد و جامعه را به گروه‌هاي مختلف و متخاصم تقسيم كرد. در اين حالت نيز بيشترين نفع را طالبان بردند و با تداوم و بزرگ‌نمايي و به شور آوردن احساسات قومي، توانستند در داخل دستگاه حكومت نيز رسوخ نموده و عملا مانند موريانه اين دستگاه را از داخل فرسوده و در نهايت نابود نمايد.

 

حاكميت مجدد طالبان بر افغانستان

هرچند مذاكرات صلح افغانستان از سال‌ها قبل آغاز گرديده بود، اما بعد از سال ۲۰۱۸ شدت بيشتري يافته و ايالات متحده در اقدام بي‌سابقه خويش، دولت افغانستان را دور زده و خود با طالبان وارد مذاكره شد. اين مسئله باعث شد گروه طالبان در موقعيت بهتري قرار گرفته و ايالات متحد حاضر به هرگونه امتيازدهي جهت به نتيجه رسيدن اين مذاكرات شود. با امضاي توافق ميان طالبان و ايالات متحد در دوحه قطر در سال ۲۰۲۰، امريكا جايگاه حكومت افغانستان را تضعيف نمود و باعث شد تا روحيه‌ي نبرد با طالبان در صفوف نيروهاي امنيتي و دفاعي افغانستان كاهش يابد كه در پي آن، سقوط پي در پي ولايت آغاز شد تا اين كه در ۲۴ اسد(مرداد) سال ۱۴۰۰ اين گروه كابل را بدون هيچ گونه مقاومتي تصرف كرد و عملا حكومت افغانستان را ساقط نمايد.

هرچند طالبان كابل را تصرف و قدرت را قبضه كرده‌اند، اما اين گروه با چالش‌هاي زياد نيز مواجه بوده كه در ذيل به آن‌ها مي‌پردازيم:

 

 

چالش‌هاي فرار راه حاكميت دوباره طالبان

1ـ امنيت: طالبان در شرايطي قدرت را در افغانستان به دست گرفتند كه 20 سال تجربه‌ي مردم‌سالاري باعث ايجاد حساسيت‌هاي شديد عليه ايدئولوژي اين گروه گرديده و عملا آن را با پرسش‌هاي لاينحل مواجه ساخته است؛ زنان حق تحصيل و كار مي‌خواهند. جوانان كار مي‌خواهند و ساير طيف‌هاي جامعه آزادي و امنيت. هرچند تصور مي‌شد با حضور طالبان امنيت در افغانستان تأمين مي‌گردد، اما عملكرد چند ماه اخير اين گروه نشان داده كه نمودار جرايم جنايي، قتل‌هاي هدفمند و حملات تروريستي كماكان قابل توجه است.

از طرفي با درنظرداشت تعاريف جديد از امنيت، وجود پديده‌اي چون طالبان خود امنيت رواني جامعه را نيز برهم زده و با سلب آزادي‌هايي همچون آزادي بيان، انديشه و گفتار، عملاً يك چالش امنيتي جديد را در سطح جامعه به وجود آورده كه نمودهاي آن‌را مي‌توان در برخوردهاي فردي در درون جامعه مشاهد كرد.

2ـ فقر: هرچند سربازان طالبان براي خدا مي‌جنگيدند، اما حالا خواهان پرداخت حقوق هستند. معضل فقر كه از ميراث‌هاي ماندگار حكومت قبلي براي طالبان است، در ماه‌هاي اخير به چالشي فرا راه حكومت‌داري طالبان مبدل شده و اين گروه توان مديريت اين پديده‌ي شوم را ندارد. معضل فقر باعث شده تا از محبوبيت حاكميت طالبان كاسته شده و مشروعيت‌اش نيز زير سوال برود. از سويي، فقر باعث ازدياد معضلات اجتماعي از جمله راه‌زني، كلاه‌برداري و فروش مواد مخدر گرديده كه طالبان عملاً نه برنامه‌اي براي مديريت آن دارند و نه هم امكانات كافي براي مهار دارند.

3ـ مشروعيت داخلي:  طالبان بيشتر به عنوان يك گروه نظامي شناخته مي‌شود تا سياسي و از طرفي، مبناهاي مشروعيت اين گروه با پرسش‌هاي جدي مواجه است. بر اساس عملكرد چند ماه گذشته، چنين به نظر مي رسد كه طالبان با زور تفنگ بر مردم حكومت مي‌كند و باور به مردم‌سالاري و انتخابات ندارد.

4ـ مشروعيت بين‌المللي: با وجود گذشت چندين ماه از حاكميت طالبان بر افغانستان، اين گروه توسط هيچ كشوري به رسميت شناخته نشده و با فقدان مشروعيت بين المللي مواجه مي‌باشد. اين مسئله سبب گرديده تا بخش بزرگي از امورات كشورداري متوقف شده و عملا افغانستان در انزوا قرار گيرد. از سويي درآمدهاي ارزي اين كشور مسدود و كرسي نمايندگي افغانستان در سازمان ملل بدون نماينده باشد. تحت چنين شرايطي، ادامه حكومت طالبان بدون مشروعيت داخلي و رسميت خارجي، افغانستان را بيش از پيش منزوي ساخته و به دشواري شرايط زندگي مردم آن مي‌افزايد.

5 ـ تروريسم: تا هنوز حاكميت طالبان تثبيت نشده كه اين گروه با داعش روبرو شده است. بخش بزرگي از افراد وابسته به داعش از همان مدارس پاكستان فارغ شده و در گذشته بخشي از طالبان بوده‌اند؛ بخشي‌هايي كه به حاشيه رانده شده و از سياست‌هاي رهبران‌ خوشنود نبوده‌اند. يكي از مهمترين درخواست‌هاي كشورهاي منطقه و فرامنطقه از طالبان مبارزه با تروريسم است. شايد بتوان گفت كه يكي از قطعات پازل مشروعيت طالبان در سطح نظام بين الملل، صداقت اين حكومت در مبارزه با گروه‌هاي تروريستي است. لذا طالبان براي مبارزه با جريان هايي كه از منظر بازيگران موثر نظام بين‌الملل تروريستي تلقي مي‌شوند، بايد تلاش موثر انجام دهد حال آن كه برخي از اين گروه‌ها از همرزمان طالبان بوده و هستند.

 

 

سناريوهاي پيش رو

با درك اين شرايط مي‌توان سناريوهاي پيش رو را براي طالبان ترسيم نمود كه قرار ذيل مي‌باشد:

ـ فائق آمدن طالبان بر اين چالش‌ها و تحكيم پايه‌هاي قدرت اين گروه بدون دردسر كه خوش‌بينانه است؛

ـ تن دادن به رضايت عمومي و تلاش براي يافتن مبنا‌هاي مشروعيت در سطح داخلي كه پيش زمينه‌ي براي مشروعيت منطقه‌ي و جهاني مي باشد؛

ـ افزايش صداهاي تجزيه‌طلبي و استفاده از اين مسئله به عنوان ابزار فشار روي حكومت طالبان از سوي گروه‌هاي مخالف طالبان؛

ـ آغاز و تداوم جنگ‌هاي داخلي و نيز استفاده از اين وضعيت توسط قدرت‌هاي منطقه‌ي و جهاني.

 

نتيجه‌گيري:

ظهور مجدد طالبان علل و عواملي زيادي داشته است. در سطح داخلي عملكرد امريكايي در قبال شهروندان و تجاوز بر حريم خصوصي افراد، مسائل قومي و حس حقارت نزد اكثريت پشتون‌ها مبني بر اين‌كه در جنگ با قوميت‌هاي ديگر شكست خورده‌اند و ساير عوامل و نيز در سطح منطقه‌ي رقابت‌هاي هند و پاكستان، روسيه و امريكا و ساير كشور‌ها باعث شده طالبان بار ديگر ظهور نموده و دست به نبرد‌ عليه امريكا و شركاي غربي آن زد.

طالبان براي امريكا گزينه‌ي مناسبي دانسته مي‌‌شد تا به وسيله‌ي آن، منطقه را تحت پوشش قرار داده و تمامي آن را وارد رقابت‌هاي نظامي ـ سياسي نمايد؛ تا از يك طرف ظرفيت آن‌ها را تقليل داده و ايشان را مصروف نگه دارد و از سوي ديگر، براي فروش تسليحات خويش تبليغ نمايد.

هرچند امروزه طالبان بر افغانستان حاكم گرديده، اما در نظر نداشتن شرايط حال افغانستان باعث سرنگوني اين گروه خواهد شد. اين گروه ميراث‌دار بحران‌‌هايي است كه بخش بزرگي از آن‌را خود خلق كرده، اما امروز توان مديريت آن‌را ندارد. در صورتي كه طالبان بر مواضع خويش براي سهم ندادن به ساير جناح‌هاي سياسي در قدرت پافشاري نمايد، احتمال جنگ و حتي تجزيه افغانستان نيز محتمل بوده و در صورت تجزيه افغانستان شاهد درگيري‌هاي مرزي و يا حتي درگيري ميان دو كشور سر بر آورده از دل افغانستان كنوني خواهيم بود. اما در صورت تن دادن و ايجاد فضاي پذيرش ساير گروه‌ها و اقوام در قدرت، احتمالاً وضع بهبود يافته و با ازسرگيري كمك‌هاي خارجي، بسترهاي توسعه افغانستان فراهم گردد.

 

 

فهرست منابع                                                                                          

  1. ارسلا، مرسلين، 98، "دولت‌سازي نظامي‌گرايانه و ناكامي دولت‌سازي در افغانستان"، فصل‌نامه ديپلماسي و مطالعات بين‌المللي، شماره 13، نشر دانشگاه افغانستان، كابل.
  2. روا، اليور، ابوذهب، مريم، 95، "شبكه‌هاي اسلام‌گرايان"، مترجم، مهدي منادي، نشر دانشگاه افغانستان، كابل.
  3. سهيل، محمد عارف، 98، "حمايت پاكستان از گروه‌هاي تروريستي در جنوب آسيا و افزايش ناامني در افغانستان"، فصل‌نامه ديپلماسي و مطالعات بين‌المللي، شماره 11، نشر دانشگاه افغانستان، كابل.
  4. سجادي، سيد اكبر، 97، "تاثير ظهور به قدرت رسيدن طالبان برسياست بين‌الملل"، فصل‌نامه ديپلماسي و مطالعات بين‌المللي، شماره 5، نشر دانشگاه افغانستان، كابل.
  5. سيستاني، كانديدا اكادميسن، 90، پاكستان پرورش‌گاه اصلي تروريزم.
  6. شاهين، حسيب‌الله، محمدي، مري جان، 1400، امپرياليسم جهاني و توسعه در افغانستان، انتشارات قرطبه، كابل.
  7. شيرزاد، ابومسلم، طالبان در پشت نقاب، انتشارات سعيد، كابل.
  8. لعل‌زي، حكمت‌الله، 98، حمايت ارتش پاكستان از قاچاق اسلحه و مواد مخدر و افزايش ناامني در افغانستان، فصل‌نامه مطالعات بين‌المللي، شماره 13، نشر دانشگاه افغانستان.
  9. شاهين، حسيب‌الله، طالبان، چين و موازنه قدرت در جنوب آسيا، موسسه مطالعات راهبردي شرق، تهران ـ ايران.
  10. محمدي، مري جان؛ شاهين، حسيب‌الله، زنان و توسعه پايدار، مركز مطالعات توسعه افغانستان، كابل ـ افغانستان.