روسيه و نظم نوظهور بين‌المللي (با تاكيد بر روابط روسيه ـ آمريكا):

فرصت‌ها و چالش‌هاي ايران


مقدمه

بسياري از تحليل‌گران مهم‌ترين ويژگي‌ نظام بين‌الملل كنوني را خلأ هنجاري و تنظيم‌كننده در روابط ميان كشورهاي اصلي سازنده نظم جهاني برمي‌شمارند. به هنگام ظهور نظم نوظهور بين‌المللي، بروز تدريجي مقاومت در مقابل هنجارهاي نظم پيشين و تلاش براي ساختن هنجارهاي جديد، به اصلي‌ترين ويژگي نظام كنشگري ميان كشورها تبديل خواهد شد. امروزه در شرايطي از نظام بين‌الملل قرار گرفته‌ايم كه بيش از هر زماني پويايي، تحرك، سياليت و عدم اطمينان به روندهاي پيشين در تمامي سطوح نظام در بالاترين سطح ممكن قابل مشاهده است. اين ويژگي موجب شده است كه فرصت‌هاي مهمي براي بازيگراني كه داراي ظرفيت تحرك هستند فراهم آيد. بااين‌حال، نبايد از شرايط پُرتنش و خطرناك اين عصر به‌سادگي عبور كرد؛ زيرا ظرفيت تعارض منافع ميان بازيگران در چنين فضايي به رشد قابل توجهي دست خواهد يافت، به‌طوري‌كه هزينه‌هاي رقابت نيز متناسب با آن فزوني خواهد گرفت و براي همه كشورها قابل تحمل نخواهد بود، تاجايي‌كه انجام اشتباه و ريسك در اين چهارچوب، زمينه ازدست رفتن حداكثري منابع قدرت كشورها را با خود به‌دنبال خواهد داشت.

نظم نوظهور در شرايطي ايجاد مي‌گردد كه مفهوم قدرت در سطوح مختلف نظام بين‌الملل چندلايه و متكثر مي‌شود. ظهور قدرت‌هاي نوظهوري همچون چين، روسيه، و هند در كنار ساير قدرت‌هاي مدعي، براي كشوري همچون ايالات متحده اين انگاره را بازتوليد خواهد كرد كه امكان بسط رويكردهاي يك‌جانبه به ساير مناطق دنيا برخلاف دو دهه اول دوران پساشوروي، بدون ناديده انگاشتن ظرفيت ساير قدرت‌ها امكان‌پذير نخواهد بود. تنوع در ظرفيت قدرت‌سازي رقباي ايالات متحده در كنار طولاني شدن مدت زمان اين مقطع موجب مي‌شود كه تحولات شديدي را در روندهاي ائتلاف‌سازي كشورها مشاهده كنيم. در گذار به نظم جديد، بسياري از بازيگراني كه خود روزي در برابر نظم ترسيم‌شده توسط ايالات متحده از سياست همراهي و دنباله‌روي پيروي مي‌كردند، در شرايط جديد، خواهان برعهده گرفتن نقش بيشتري در معادلات بين‌المللي هستند.

تحولات سريع در عرصه نظام بين‌الملل، بسياري از تحليل‌گران علاقه‌مند به نظريه گذار قدرت را بر آن داشته است كه نگاه موشكافانه‌تري به رفتار بازيگران تجديدنظرطلب در اين نظم داشته باشند. از منظر طرفداران اين مكتب، رفتار روسيه‌ در دوران رياست‌جمهوري ولاديمير پوتين نمونه بارز كشورهاي تجديدنظر‌طلب است.

در ميان محققان و سياستمداران غربي متداول است كه بگويند رفتار سياست خارجي روسيه پس از جنگ سرد اغلب غيرقابل پيش‌بيني، غيرعقلاني، ضد غربي، تهاجمي ـ توسعه‌طلبانه و حتي الحاق‌گرايانه[1] است. حمله به گرجستان در 2008 در اوستياي جنوبي[2]، الحاق كريمه و حمايت از جدايي‌طلبان دونباس[3] توسط روسيه در 2014، مداخله غيرمنتظره مسكو در بحران سوريه و [انجام] حملات هوايي عليه داعش در سال 2015 به بعد نمونه‌هايي از چنين رفتاري هستند.

برخي از انديشمندان غربي بر اين باور بودند كه روسيه در سال‌هاي اوليه پس از جنگ سرد با دنباله‌روي از غرب تلاش مي‌كرد كه خود را با واقعيت‌هاي بين‌المللي تقليل‌يافته‌اش وفق دهد؛ اما اين رويكرد روسيه از اواسط دهه نود ميلادي به سمت موازنه نرم تغيير جهت داد. رويكرد متمايز روسيه درقبال مسائلي مانند بحران بوسني، كوزوو، گسترش ناتو، جنگ عراق و همچنين افزايش همكاري با قدرت‌هايي مانند چين، نشان‌دهنده تغيير رويه روسيه از راهبرد دنباله‌روي به سمت توازن نرم بود؛ براي مثال، در بحران كوزوو، چون روس‌ها شاهد ازبين رفتن يكي از مهم‌ترين حوزه‌هاي ژئوپليتيك خود توسط آمريكا و ناتو بودند، اعتراض خود را به گسترش دامنه عمليات ناتو و تغيير دامنه آن از تهديد كشور عضو به گسترش در خارج از مرزهاي عضو ابراز داشتند.

اين راهبرد، مبتني‌بر شناخت روسيه از روند‌‌هاي حاكم بر نظام بين‌المللي بود. به‌عبارتي، كرملين سياست خارجي منسجم و عمل‌گرايانه‌اي كه در آن اولويت‌ها به‌وضوح تعريف شده و منافع روسيه به‌خوبي سازماندهي شده بود را پيگيري مي‌‌كرد و با آگاهي از محدوديت منابع و ظرفيت‌هاي خود مي‌كوشيد از حضور غيرضروري و پرهزينه در مناطق مختلف جهان اجتناب كند و به‌جاي تلاش براي به‌دست آوردن جايگاه قدرت بزرگ، ترجيح مي‌داد بر مناطق پيراموني خود (يا همان حوزه خارج نزديك) تمركز كند. با درك از خود به‌عنوان قدرت بزرگ منطقه‌اي، روسيه تلاش داشت از تخريب نفوذ خود جلوگيري، و درعين‌حال، جايگاه قدرت خود را در سراسر حوزه‌هاي نفوذ شوروي ازطريق ابزار‌هاي سياسي، اقتصادي و نظامي بازسازي كند.

در سال 2007 و با مطرح شدن دكترين مونيخ[4] در سياست خارجي روسيه، راهبرد توازن مستقيم جايگزين راهبرد توازن نرم شد. نقطه شروع اين راهبرد، سخنراني پوتين در كنفرانس امنيتي مونيخ[5] در سال 2007 بود. در اين كنفرانس، پوتين آمريكا را متهم به يك‌جانبه‌گرايي، بي‌توجهي به قوانين بين‌المللي و استفاده بي‌بندوبار از زور كرد. پوتين مدعي بود كه اقدامات يك‌جانبه به‌طور مداوم در سياست‌هاي فعلي ايالات متحده مورد استفاده قرار مي‌گيرد و منجربه بحران شده است.

در سال 2014 و در ميان بحران اوكراين، روسيه از نظام بين‌المللي ايجادشده پس از جنگ سرد خارج شد و آشكارا تسلط ايالات متحده آمريكا را به‌چالش كشيد. اين حركت به‌طور مؤثري به يك ربع قرن از روابط همياري ميان قدرت‌هاي بزرگ پايان داد و موجب ظهور دوره جديدي از رقابت شديد بين آنها شد. درواقع، تحولات در اوكراين به‌طور مستقيم، نظم جهاني پس از جنگ سرد را به چالش كشيد و باعث شد كه برخي از محققان استدلال كنند كه روسيه در تلاش براي مواجهه با نظم جهاني است و عامل شكل‌گيري اين مواجهه نيز غرب است؛ زيرا در دوران پس از جنگ سرد ازطريق برخي اقدامات باعث ايجاد اختلاف بين خود و روسيه شده‌اند. جان مرشايمر باور داشت كه ايالات متحده و متحدان اروپايي آن بيشترين مسئوليت را در به‌وجود آمدن بحران اوكراين برعهده دارند. ريشه اصلي اين مشكل، گسترش ناتو و تلاش براي خارج كردن اوكراين از مدار روسيه و ادغام آن در غرب است. گسترش اتحاديه اروپا به شرق و حمايت غرب از جنبش‌هاي طرفدار دموكراسي در اوكراين كه با انقلاب نارنجي در سال 2004 شروع شد نيز عامل كليدي بود. استفان والت[6] نيز غرب را مسبب شكل‌گيري بحران اوكراين مي‌دانست. به باور وي، بحران اوكراين با يك حركت جسورانه روسي يا حتي يك سري از خواسته‌هاي نامشروع روسي شروع نشد، بلكه زماني آغاز شد كه ايالات متحده و اتحاديه اروپا سعي كردند اوكراين را از مدار روسيه خارج كنند و در حوزه نفوذ غرب قرار دهند.

به‌عنوان يكي از مهم‌ترين بحران‌هاي ژئوپليتيك پس از جنگ سرد، بحران اوكراين نه‌تنها بر ساختار سياسي و بازسازي نظم بين‌المللي اثر گذاشت، بلكه سياست‌هاي امنيتي ايالات متحده آمريكا و غرب را نيز تغيير داد. بحران در اوكراين و بر سر اوكراين، روابط روسيه را با غرب خدشه‌دار كرد و آن را به نقطه شكست رساند. براي اولين‌بار بعد از 25 سال، تهديد شكل‌گيري تقسيم‌بندي جديد در اروپا وجود داشت و احتمال آن مي‌رفت كه اين بحران يكي از باثبات‌ترين مناطق جهان را دچار آشوب و مواجهۀ شرق و غرب كند. در اين نظم چندمركزي، روسيه مخالف جهان تك‌قطبي تحت سلطه قدرت هژمونيك و مداخله اخلاقي غرب بوده و درمورد دست‌اندازي ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپا به فضاي ايجادشده پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي خشمگين بود. روسيه به‌دنبال حفظ احترام بين‌المللي يا حداقل ايجاد رضايت به نفع خود در همسايگان دوران پس از شوروي و نيز تسهيل ايجاد محيطي خارجي بود كه از مشروعيت و ثبات نظام پوتين حمايت كند.

متأثر از همين تأثيرات، افزايش نفوذ در مناطق تحت نفوذ غرب و به‌خصوص افزايش توان در مناطق پس از شوروي، به يكي از راهبردهاي اصلي سياست خارجي روسيه تبديل شد. روس‌ها بعد از تحولات اوكراين به كشورشان در مقام قدرتي بزرگ مي‌نگريستند. نارضايتي از جايگاه كشورشان، مسكو را وادار مي‌كرد كه درپي ايفاي نقش قدرت بزرگ باشد تا به غرب بقبولاند كه مي‌تواند نقش برابري را در عرصه بين‌المللي ايفا كند؛ زيرا روس‌ها اعتقاد داشتند كه در گذشته، منافعشان تأمين نشده است؛ به همين دليل بود كه حضور در مناطق مختلف در دستور كار قرار گرفت و بعد از نزديك به يك دهه فراموشي، خاورميانه و شمال آفريقا مجدداً به‌عنوان منطقه داراي اهميت براي روسيه معرفي شد؛ زيرا كرملين مي‌كوشيد از اين طريق اعتبار گذشته خود را در نقش يك قدرت حياتي در منطقـه بازيابـد. مسكو با مشاركت فعال در انواع مختلف تحولات و بحران‌هاي منطقه‌اي ازجمله در خاورميانه در تلاش بود توازن را در روابط خود با غرب برقرار كند.

همچنين مداخله نظامي در بحران داخلي سوريه نشان‌دهنده تمايل كرملين براي مقابله با هژموني ايالات متحده آمريكا و تلاش براي شكل دادن به يك توازن قوا بود. سياست روسيه در خاورميانه بخشي از يك استراتژي گسترده بود كه هدف آن، ايجاد نظم بين‌المللي براي محافظت از روسيه در برابر نفوذ غرب در امور داخلي آن و تضمين جاي پاي مساوي با ايالات متحده آمريكا بود. درعمل، اين بدان معني بود كه سياست‌هاي خاورميانه‌اي روسيه تابعي از استراتژي‌هاي جهاني كرملين در مقابل واشينگتن بود. در خاورميانه، روسيه به‌دنبال ايجاد منطقه‌اي بود كه به‌نظر مي‌رسيد بهترين الگو براي نظم بين‌المللي باشد؛ براي مثال، كنسرتي از قدرت‌ها، شامل: روسيه، ايالات متحده آمريكا و قدرت‌هاي منطقه‌اي مانند: ايران و تركيه. علاوه‌براين، تلاش روسيه براي بازگرداندن جايگاه خود در مقام قدرت بزرگ، حكومت پوتين را در چشم نخبگان سياسي و مردم اين كشور مشروع مي‌ساخت. در سايه افزايش فعاليت سياست خارجي روسيه در منطقه خاورميانه و به‌دست آوردن موقعيت استراتژيك خاص، برخي‌ها بر اين باورند كه در وضعيت فعلي نيز اين كشور تلاش دارد: نخست، وضعيت موجود در خاورميانه را حفظ كند كه اين هدف بسيار متأثر از انقلاب‌هاي شكل‌گرفته در قالب بهار عربي است. از ديد روسيه، محرك اصلي انقلاب‌هاي رنگي در منطقه عامل خارجي (ايالات متحده و كشورهاي غربي) است. نيروهاي كشورهاي غربي در اين منطقه احزاب و جناح‌هايي هستند كه از اين‌گونه انقلاب‌ها حمايت مي‌كنند؛ دوم، روسيه حضور ايالات متحده آمريكا در منطقه را تهديدي براي خود تلقي مي‌كند؛ و سوم، روسيه سعي مي‌كند بازيگران فعال منطقه‌اي ازجمله سازمان‌هاي اجتماعي مدني، اتاق‌هاي فكر و آن دسته از ابزارهايي را كه توسط كشورهاي غربي براي گسترش نفوذ و ايجاد آشوب در منطقه استفاده مي‌شود مديريت كند. 

همچنين بعد از تحريم‌هاي غرب عليه روسيه، چند تحول عمده در زمينه همكاري‌هاي انرژي ميان روسيه و چين صورت گرفت. در مه 2014، روسيه و چين درمورد خط لوله گاز طبيعي سيبري (خط لوله اورنگوي ـ پوماري ـ اوژهورود[7]) به ارزش چهارصد ميليارد دلار به توافق رسيدند. در همان سال، واردات نفت چين از روسيه به 36 درصد افزايش يافت و به حدود سي ميليون تن رسيد. افزايش واردات نفت از روسيه باعث شد كه چين واردات خود از عربستان و ونزوئلا را به‌ترتيب 8 و 11 درصد كاهش دهد. اين اقدام يكي از محرك‌هاي اصلي اقدام عربستان در افزايش توليد نفت و كاهش قيمت آن در سال 2014 بود. علاوه‌براين، درحالي‌كه كشورهاي غربي مي‌كوشيدند جريان مالي و عرضه پول نقد به روسيه را كاهش دهند و خنثي كنند، چين به‌طور عمده سعي مي‌كرد خلأ موجود را پر كند. به باور الكساندر گابويِو[8]، يكي از دلايل مهم اين همكاري اين بود كه چين گسست در روابط روسيه و غرب بر اثر بحران اوكراين را ابزاري مي‌ديد كه مي‌توانست روسيه را به خواسته‌هاي تجاري پكن متعهدتر كند و مانع از گسترش همكاري‌هاي روسيه با غرب شود؛ سناريويي كه براي استراتژيست‌هاي چين كابوس است.

توسعه پويا و جدي روابط استراتژيك روسيه و چين از اواخر سال 2014 به بعد، اين فرضيه را مطرح كرد كه اين فرايند مي‌تواند تغيير عمده‌اي را در توازن موجود در منطقه آسيا _ پاسيفيك ايجاد كند. درواقع، هر دو دولت با نظم جهاني شكل‌گرفته به‌وسيله اتحاديه قدرت‌هاي غربي و كنترل‌شده توسط ايالات متحده مخالف بودند و تلاش مشترك اين دو عضو دائم شوراي امنيت سازمان ملل متحد ايجاد توازن در مقابل اين رويه بود. آنها نسب به ارزش‌هايي مانند حاكميت و عدم‌ مداخله كه ازسوي غرب به‌عنوان ابزاري براي نفوذ و تغيير در بسياري از تحولات و اختلافات منطقه‌اي به‌ويژه مناطق پيراموني روسيه و چين استفاده مي‌شد مخالف بودند. بااين‌حال، ازلحاظ سياسي، ترس از نفوذ چين ازبين نرفته بود. روسيه درمورد ازدست دادن خودمختاري در سياست خارجي خود هراس داشت. اين هشدار در ضمير ناخودآگاه اين كشور وجود دارد، اگرچه از سال 2014 به بعد، چين مهم‌ترين حامي روسيه بوده و راه را براي اينكه روسيه بتواند منافع خود را حفظ كند هموار كرده است، اين پارادايم همواره وجود دارد كه روسيه هرگز قادر به تصميم‌گيري درمورد دخالت در منافع چين نيست.

به‌طور كلي، سياست‌هاي فعلي روسيه در فضاي بعد از شوروي، بخش مهمي از استراتژي جهاني آن است. موقعيت روسيه در عرصه بين‌المللي و ظهور قوانين جديد براي نظم جهاني كه پيش‌شرطي براي توسعه پايدار كشور درنظر گرفته مي‌شود، وابسته به اجراي اهداف سياست خارجي در محيط جغرافيايي پيرامون روسيه است. اتمام موفقيت‌آميز طرح يكپارچگي اقتصادي در منطقه اوراسيا، شرطي ضروري براي ايجاد مركزي مستقل و خودكفا در اقتصاد جهاني است و ازاين‌رو، خود پايه و بنياني براي ظهور نظام جهاني چندمركزي واقعي و انكارناپذير است؛ به‌همين‌دليل، فضاي پس از شوروي يكي از مهم‌ترين اولويت‌هاي سياست خارجي روسيه است. درواقع، تصادفي نيست زماني كه از ابزار‌هاي واقعي جعبه ابزار ژئوپليتيك قديم و جديد روسيه سخن به‌ميان مي‌آيد، جمهوري‌هاي شوروي اولين محيط براي آزمايش جنگ اطلاعاتي كرملين، استفاده از جريان انرژي و تجارت به‌عنوان ابزار سياسي و همچنين اهداف اقدامات نظامي روسيه به‌حساب مي‌آيند.

 راهبرد آمريكا در مقابل روسيه؛ رقابت راهبردي موازنه‌گرا

جوزف ناي در كتاب خود با عنوان آينده قدرت مي‌نويسد «روسيه، به يُمن پس‌ماندۀ اقتدار هسته‌اي خود، مجاورتش با اروپا، و گزينه محتمل هم‌پيماني با چين، منابع و امكانات مشكل‌آفريني براي آمريكا به همراه دارد، حتي اگر فاقد بنيۀ لازم براي ايجاد موازنه در برابر قدرت اين كشور باشد كه در زمان جنگ سرد از آن برخوردار بود.... اين كشور هنوز تهديدي بالقوه براي آمريكاست؛ بيشتر به‌خاطر اينكه تنها كشور برخوردار از موشك‌ها و كلاهك‌هاي هسته‌اي كافي براي نابودسازي آمريكاست...».

جايگاه مهم روسيه در سياست خارجي ايالات متحده بر كسي پوشيده نيست. وزير دفاع آمريكا در فوريه 2016، اين كشور را در كنار كشورهايي همچون: چين، ايران، كره ‌شمالي و مسئله تروريسم به‌عنوان پنج موضوع مهم سياسي _ امنيتي ايالات متحده معرفي كرد. دراين‌راستا، براي شناخت لايه‌هاي ارتباطي واشينگتن به مسكو، مي‌بايد آن را در چهارچوب روابط دوجانبه‌ و نيز روابط ساختاري در سياست بين‌الملل درنظر گرفت. ترامپ نيز در اولين نطق ساليانه خود در برابر كنگره، مسكو را در كنار پكن، رقباي جهاني ايالات متحده برشمرد كه درصدد تضعيف جايگاه واشينگتن هستند.

روابط ايالات متحده با روسيه تابعي است از ملاحظات گسترده بين‌المللي كه در تاريخ روابط خارجي اين دو كشور ريشه دوانيده است. پس از پايان جنگ سرد، ماهيت روابط اين دو بازيگر از سطح دو ابرقدرت هم‌تراز به معادله قدرت برتر و قدرت بزرگ تغيير كرده است؛ اما همچنان ايستارهاي دوران جنگ سرد بر موضوعات و مفاهيم موردنظر دوجانبه سايه افكنده است. واقعيت‌هاي موجود در توانايي‌هاي متفاوت دو طرف و رويكردهاي تعاملي پساجنگ سرد، موجب استفاده از راهبردهاي قديمي تلفيقي و روش‌هاي نوين ديپلماسي در روابط ميان آنها شده است. در ساختار گذار به چندقطبي، رفتار آمريكا در مقابل قدرت‌هاي جهاني (همچون روسيه) براساس موازنه نرم تعريف مي‌گردد كه داراي ويژگي‌هاي زير است:

  •  استراتژي مبتني‌بر شكاف و موازنه: اگر موازنه با يك قدرت بزرگ ناكارآمد باشد، قدرت بزرگ سعي مي‌كند رقبا را در يك بازي جمعي درگير كند كه اشكال مختلفي دارد. روابط بسيار مناسب اروپا و روسيه در سال‌هاي اخير، آمريكا را بر آن داشت كه براي كاهش سطح اين روابط درپي حوادث اوكراين در سال 2014 اقدام كند.
  •  قانع كردن متحدان به عدم همكاري با رقيب: آمريكا كوشيد كه در سال 2014، اروپا را در اِعمال تحريم‌هاي يك‌جانبه عليه روسيه با سياست‌هاي خود همراه كند.
  •  تلاش براي تغيير جهت‌گيري كشور رقيب: موضع قاطع روسيه در بحران سوريه از 2011 تا 2015 (مبني‌بر التزام به قوانين بين‌المللي و احترام به حاكميت داخلي كشورها) با واكنش آمريكا مواجه شد كه خواستار مداخله نظامي يك‌جانبه در بحران سوريه عليه حكومت بشار اسد بود. بنابراين، تلاش فراواني كرد كه فشارهاي متعددي را به روسيه براي تغيير ديدگاهش وارد كند.
  •  تقويت گروه‌هاي داخلي كشور رقيب به مخالفت با سياست‌هاي آن و تلاش براي تغيير و جايگزين كردن نظام سياسي كشور رقيب: سرگئي لاوروف، وزير امور خارجه روسيه، در سخنراني در شوراي سياست خارجي و دفاعي اين كشور گفت «كشورهاي غربي ديگر حتي پنهان نمي‌كنند كه هدفشان از تحريم‌ها عليه روسيه تغيير نظام سياسي اين كشور است. آنها علني مي‌گويند كه تحريم‌ها بايد چنان باشد كه اقتصاد روسيه را نابود كند. غرب به‌وضوح ثابت كرده است كه نمي‌خواهد سياست روسيه تغير كند، بلكه مايل است نظام سياسي كشور سرنگون شود».

با آغاز تحريم آمريكا عليه روسيه به‌واسطۀ بحران اوكراين مشخص شد كه اين مؤلفه (تحريم) به‌سرعت خود را به‌عنوان ابزار راهبردي ايالات متحده و اتحاديه اروپا به نمايش خواهد گذاشت. به دلايل متعددي، طرف غربي از مواجهه مستقيم نظامي با روسيه دوري مي‌جست و دراين‌راستا، از ارسال فزاينده تسليحات به اوكراين نيز احساس خطر مي‌كرد. اوباما در مارس 2014 بر اين موضوع صحه گذاشت كه موضوع اوكراين راه‌حل نظامي ندارد... و افزايش هزينه‌هاي اقتصادي _ سياسي به روسيه فقط مسيري خواهد بود كه غرب از آن براي مديريت مسكو بهره خواهد جست.

از مارس 2014 تا پايان سال 2016، تحريم‌هاي غرب عليه روسيه اشكال متنوع‌تري يافت. بااين‌حال، مجموعه كاملي از تحريم‌ها در اوت 2017 عليه روسيه و همچنين ايران و كره شمالي به امضا رسيد. علي‌رغم اين، در پاييز 2017 در ايالات متحده، زمزمه‌هايي مبني‌بر ناكارآمد بودن تحريم‌ها بر اقتصاد روسيه و متضرر شدن منافع اقتصادي آمريكا از عدم حضور در طرح‌هاي اقتصادي داخل روسيه شنيده مي‌شد. در اواخر ژانويه 2018 و همچنين اوايل سال 2019 نيز اسامي تعداد ديگري از روس‌ها به فهرست تحريم‌هاي آمريكا افزوده شد. اين رويكرد نشانه‌اي از استمرار و تداوم جنگ اقتصادي با هدف مهار و ايجاد موازنه در رفتار روسيه ازسوي آمريكا در دوران گذار به نظم نوظهور بين‌المللي است.

ويژگي اصلي روابط آمريكا و روسيه در دوره ترامپ، انجام كنش براساس عقلانيت راهبردي است. اين الگو زمينه لازم را براي تبديل شدن فضاي تعارض به رقابت درعين تعامل ميان دو كشور به‌وجود آورده است. چنين رويكردي را مي‌توان در سند امنيت ملي دونالد ترامپ درباره الگوي كنش با كشورهاي تجديدنظرطلب همچون روسيه مشاهده كرد. انتشار سند امنيت ملي ترامپ در 17 دسامبر 2017 بيانگر اين واقعيت است كه ايالات متحده هنوز از رويكردهاي يكجانبه در نظام جهاني درحال گذار بهره مي‌گيرد. در سوي مقابل، الگوي رفتاري روسيه به‌گونه‌اي است كه معادله همكاري تاكتيكي براساس نشانه‌هايي از چندجانبه‌گرايي و موازنه با ايالات متحده را در دستور كار خود قرار خواهد داد. در چنين شرايطي، طبيعي به‌نظر مي‌رسد كه ابتكار عمل ترامپ، زمينه بازتوليد روابط كشورهاي جهان غرب با روسيه را فراهم ‌سازد. درواقع، او حتي از اجراي سياست‌هاي تحريم اقتصادي عليه روسيه و در چهارچوب «قانون كاتسا» خودداري كرده است. ترامپ از سازِكارهاي محدودكنندة قدرت منطقه‌اي و راهبردي روسيه در حوزه پيراموني بهره گرفته‌ است. سند امنيت ملي ترامپ در مقابله با روسيه به‌عنوان قدرت تجديدنظرطلب تلقي مي‌شود؛ به‌همين‌دليل، بعد از گسترش بحران اوكراين، زمينه براي محدود كردن تحرك اقتصادي و ژئوپليتيكي روسيه در نظام جهاني به‌وجود آمد. الگوي رفتاري آمريكا در برخورد با روسيه را بايد در قالب سازِكارهايي همانند محدودسازي و كنترل نگريست. ترامپ در سند امنيت ملي 2017 به اين موضوع اشاره دارد كه روسيه به‌طور تدريجي موقعيت خود را در سياست بين‌الملل ارتقا داده و از روسيه به‌عنوان بازيگري ياد مي‌كند كه معادله قدرت جهاني را در فضاي تجديدنظرطلبي قرار داده‌ است. براساس چنين نگرشي مي‌توان نشانه‌هايي از رقابت بازيگراني را ملاحظه كرد كه در شكل‌گيري بحران‌هاي منطقه‌اي، نقش تعيين‌كننده و اثرگذار داشته‌اند. آمريكا و روسيه در هفتاد سال اخير داراي بيشترين پيشينه رقابت‌هاي تاريخي، ژئوپليتيكي و راهبردي بوده‌اند.

تحريم‌هاي اقتصادي آمريكا و اروپا چالشي بنيادين در برابر امنيت ملي و سياست منطقه‌اي روسيه به‌حساب مي‌آيد و طبيعي است كه روسيه با چنين سازِكارهايي مقابله خواهد كرد. مقابله روسيه با تحريم‌ها و محدوديت‌هاي بين‌المللي آمريكا، ماهيت ساختاري دارد كه مبتني‌بر نشانه‌هايي از سنت روابط گذشته روسيه با بازيگران اصلي سياست بين‌الملل است. مجموع عوامل حاكي از آن است كه در كنار برخي از زمينه‌هاي همكاري ميان روسيه و آمريكا، اختلافات آنها در دوره ترامپ در سطوح دوجانبه، منطقه‌اي و بين‌المللي افزايش يافته است و به‌نظر مي‌رسد اين روند در دوره رياست‌جمهوري ترامپ تشديد خواهد شد.

 

جايگاه ايران در تعاملات روسيه و آمريكا

يكي از مهم‌ترين موضوعاتي كه در دوره ترامپ موجبات چانه‌زني و تعامل ميان روسيه و آمريكا را فراهم آورده، چگونگي مواجهه با ايران در حوزه‌هاي مختلف است كه در دهه اخير، به اشكال مختلف مشاهده شده است. در جديدترين شكل از اين درهم‌تنيدگي، آنچه مورد توجه تحليل‌گران قرار گرفته است مربوط به تلاش واشينگتن جهت مديريت حضور ايران در سوريه ازطريق مسكوست. ترامپ درصدد است كه از ظرفيت روسيه در برخي از مسائل مرتبط با ايران بهره‌برداري، و حتي در برخي موارد، آنها را در مسير محدودسازي ايران همراه كند؛ براي نمونه، ادامه حضور نيروهاي ايراني در سوريه و كيفيت فعاليت‌هاي آنها در دوران پس از جنگ در اين كشور ازجمله موارد مطرح‌شده در ديدارهاي دو طرف بوده است.

خروج آمريكا از سند راهبردي برجام از ديگر موضوعاتي است كه در مثلث روابط حائز اهميت است. روسيه به‌عنوان يكي از امضاكنندگان سند راهبردي برجام اعلام كرد كه از بازگشت تحريم‌هاي ايالات متحده آمريكا عليه ايران عميقاً مأيوس شده است و وزارت خارجه اين كشور با انتشار بيانيه‌اي اعلام كرد كه مسكو براي نجات توافق برجام و روابط اقتصادي‌اش با ايران، هر آنچه ضرورت داشته باشد انجام خواهد داد. در اين بيانيه آمده است كه آمريكا با خروج يك‌جانبه از برجام به‌دنبال نابودي آن است و اين اقدام، نمونه روشني از نقض قطعنامه ۲۲۳۱ شوراي امنيت سازمان ملل متحد و قوانين بين‌المللي ازسوي واشينگتن است كه وظيفه جامعه بين‌المللي ممانعت از كمرنگ شدن موفقيت مهم ديپلماسي چندجانبه‌ خود براساس جاه‌طلبي آمريكايي‌ها و در راستاي تصفيه‌حساب شخصي با ايران است.

 

جمع‌بندي و توصيه‌هاي راهبردي

روند مخالفت روسيه با نظام تك‌قطبي و سياست‌هاي جهاني آمريكـا از سـال 2007 و با سخنراني پوتين در اجلاس امنيتي مونيخ[9] آغاز شد. پـوتين در سـخنراني خـود در اين اجلاس، با بيان اينكه «اقدامات يك‌جانبه و استفاده از نيروي نظامي بدون توجه به حقوق بين‌الملل فقط موجـب اشـاعه تروريـسم و پـيگيـري اسـتفاده از سـلاح هـسته‌اي توسـط كشورهايي مي‌شود كه از ناحيه آمريكا احساس تهديد مي‌كننـد و روسـيه سياسـت خـارجي آمريكـا را عاملي بي‌ثبات‌كننده و تهديدكننده در مقابل امنيـت خـود و جهـان مـي‌بينـد»، از سياسـت خـارجي آمريكـا انتقـاد كـرد. اما عده‌اي از انديشمندان بر اين باورند كه علاوه‌بر مداخلات هژمون، چالش‌هاي داخلي و خارجي انگيزه‌هاي روبه‌رشد روسيه در نظام بين‌الملل را توجيه مي‌كنند. احياء توان اقتصادي، احياء نفوذ در حوزه خارج نزديك و گسترش آن به سطح بين‌الملل، نفوذ روزافزون ايدئولوژي اوراسيايي در بين نخبگان روس، حفظ تماميت ارضي و جلوگيري از بي‌ثباتي در مرزها، جلوگيري از تحديد نفوذ راهبردي ساير قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي در منطقه اوراسيا با سياست‌هاي نگاه به شرق و به‌وجود آوردن فضاي دموكراسي غربي در كشورهاي اروپاي شرقي، و ساير سياست‌هايي كه عميقاً منافع و ارزش‌هاي ملي روسيه را تهديد مي‌كند، عواملي براي نارضايتي و رويكرد روبه‌جلوي روس‌ها در نظام بين‌الملل بوده‌اند.

باوجوداين، از ديدگاه روسيه، آنچه درمعرض خطر قرار دارد، صرفاً يك نتيجه منطقي براي فراموشي چالش‌هاي داخلي يا خارجي نيست، بلكه مهم آينده نظام بين‌المللي است. رهبران روسيه بارها و بارها نارضايتي خود را از نظم بين‌المللي ابراز كرده‌ و خواستار تغييرات اساسي در اين زمينه شده‌اند. اين درخواست نه‌تنها انتقال به نظم بين‌المللي چندقطبي است كه آمريكا ديگر هژمون جهاني نباشد، بلكه احترام به حاكميت و عدم دخالت در امور داخلي ديگر قدرت‌هاي بزرگ (ازجمله پايان دادن به برنامه كاري دموكراسي آمريكايي) و تصديق اين امر است كه ديگر قدرت‌هاي بزرگ قابليت نفوذ در حوزه جغرافيايي خود را دارا باشند. براين‌اساس، گفتني است كه روسيه به‌دنبال نظام بين‌الملل چندقطبي مبتني‌بـر چنـدجانبه‌گرايي است و اساس عملكرد خود را در اين چهارچوب، مخالفـت بـا يـك‌جانبـه‌گرايـي در عرصه نظام بين‌الملل مـي‌دانـد. روسـيه حـل مـشكلات ازطريـق مـشاركت در سـاختارهاي بين‌المللي موجود و تقويت آنها را مورد تأكيد قرار مي‌دهـد. روس‌هـا ديگـر خـود را صـرفاً يك قدرت منطقه‌اي نمي‌دانند، بلكه خود را محـق مـي‌داننـد كـه در مـديريت مـسائل جهاني و استراتژيك شركت داشته باشند. اين بدان معناست كه اين كشور بـه مـشاركت بيشتر در مسائل بين‌المللي و مديريت امور جهاني معتقد است؛ امري كه در نظـام بـين‌الملـلِ پساجنگ سرد كمتر محقق شده است.

توصيه‌هاي راهبردي براي ايران در اين بخش، ناظر بر ماهيت كنشگري روسيه و همچنين كيفيت تعاملات آن با بازيگران مهمي همچون ايالات متحده است. براين‌اساس:

  1. تهران بايد ضمن آگاهي از سازِكار تعاملاتي ميان مسكو و واشينگتن، اتصال فزاينده موضوعات سياست خارجي خود به طرفين را برمبناي الگوي مديريت دوسويه طراحي نمايد. براساس اين الگو لازم است كه درعين درگير كردن روس‌ها با موضوعات مهمي همچون خروج آمريكا از برجام، درمورد مباحثي نظير: جنگ سوريه و ادامه حضور نيروهاي خارجي در آن امتيازات لازم را كسب نمايد. اين مسئله قابل تسري به ساير مباحث منطقه‌اي مرتبط با روابط سه‌گانه طرفين خواهد بود.
  2. همچنين دقت‌نظر درمورد نحوه واكنش موفق روسيه به تحريم‌هاي غرب به‌ويژه ايالات متحده، براي كشورهايي همچون ايران كه درگيري مستمري را با اين دست از اقدامات اجبارآميز تجربه مي‌كنند مفيد خواهد بود. هرگونه واكنش روسيه در برابر تحريم‌هاي اقتصادي آمريكا و اتحاديه اروپا، تابعي از ضرورت‌هاي جديد سياست بين‌الملل محسوب مي‌شود. بنابراين، روسيه براي پرداختن به اين موضوع مهم، در حوزه‌هاي مختلف تلاش‌هاي خود را ساماندهي كرد: در بعد داخلي، رويكرد روسيه ارتقاء تكيه بر ظرفيت‌ها و توانمندي‌هاي داخلي ازجمله منابع عظيم طبيعي و غيرطبيعي و برنامه اصلاحات اقتصادي در روسيه بوده است. تصويب تحريم‌ها عليه روسيه در سال 2014 و به‌تبع آن، وقوع بحران در حوزه‌هاي اقتصادي و گاه اجتماعي، مسكو را به اين نتيجه رسانيد كه مؤلفه‌هاي هدف‌گذاري‌شده در اسناد راهبردي اقتصاد را با سرعت و قدرت هرچه تمام‌تر به پيش ببرد؛ اگرچه انجام اين اصلاحات به مذاق بسياري از جريان‌ها در حوزه اقتصادي خوشايند نبود.
  3. در ابعاد داخلي، اقدامات روسيه از سرعت و شتاب قابل توجهي برخوردار شد. مقامات مسكو ضمن درك صحيح از پيامدهاي تحريم‌ها، به اين نتيجه رسيدند كه هرگونه تعلل در برابر امواج تحريم‌ها به‌منزله منفعل ‌شدن در گام‌هاي بعدي محسوب خواهد شد؛ درنتيجه، از مسيرهاي متعددي شروع به متنوع‌سازي روندهاي اقتصادي در حوزه‌هاي صادرات و واردات كردند.
  4.  شكل ديگر اقدام روسيه در ابعاد خارجي، پيوند زدن ميان موضوعات منطقه‌اي با موضوعات راهبردي در حوزه بين‌الملل بود. براين‌اساس، مشاركت روسيه در مديريت و مهار بحران سوريه از سال 2015، به ويژگي جدانشدني تقابلات مسكو در برابر غرب تبديل شد؛ زيرا در صفحه شطرنج ميان دو طرف، اكنون فقط بحران اوكراين موضوع چانه‌زني و بهره‌برداري راهبردي نبود، بلكه روسيه با ايجاد اتصال راهبردي ميان موضوعات فرامنطقه‌اي و خارج از پيرامون خود، شكل نويني از رويارويي و كنشگري را در برابر غرب به نمايش مي‌گذاشت.

 

 

[1]. Irredentist

[2]. South Ossetia

[3]. Donbass

[4].The Munich Doctrine

[5]. Munich Security Conference

[6]. Stephen M. Walt 

[7]. Urengoy–Pomary–Uzhgorod pipeline

[8]. Alexander Gabuev

[9]. Munich Security Summit