گفتمان سازي؛ راهبرد رويارويي با سياست فشار حداكثري


خاورميانه ي واگراي امروز جغرافيايي فرورفته در محاق بازي صفر و صد قدرت و برساخته اي از رقابت هاي ايدئولوژيك، نژادي، فرقه اي-فرهنگي و در حقيقت جنگ تمام عيار بر سر منبع كمياب قدرت مي باشد. اين عرصه همواره عرصه ي بازيگري بازيگران محلي و بين الملل بوده است؛ ساليان پيش در تعبيري نغز و در يك مصاحبه- ژبيگينو برژينسكي -خاورميانه را به كماني تشبيه نمود كه هر بازيگر محلي و جهاني در زه آن يك تير گذاشته است؛ او گفت: اگر هر يك از اين بازيگران بي خردي به خرج دهند و باعث شود كه عمل تحريك آميزي صورت پذيرد و يكي از اين تيرها رها گردد، جهان ما دچار هيجان و تب مي گردد. از سويي اين منطقه تبديل به بستري براي به تنگنا كشاندن ايران و بازنمايي آن به عنوان سويه ي تاريك و هيولاوش از سوي دستگاه ذهنيت ساز و تصوير ساز سه گانه ي آمريكا- عربستان- اسرائيل گرديده است. چنين به نظر مي رسد كه تلاش براي كشاندن ايران به جايگاه قرباني در بازي بز بلاگردان (Game of Scapegoating) به سوي منتهي اليه ورود به يك تخاصم و برخورد كور حركت نموده است و مطمنا در صورت از كنترل خارج شدن اين وضعيت نتيجه اي جز فروپاشي بيشتر اين نظم نيم بند خاورميانه اي نخواهد داشت.

پرسش اصلي در اين جا آن است كه زمينه هاي آزادي عمل دولت ترامپ در كاربست سياست فشار حداكثري بر ايران ناشي از چيست؟ واقعيت هاي موجود توازن قدرت در خاورميانه ي امروزين چه مي باشد؟ و ايران بر كدام بستر از معادله ي جهاني- منطقه اي قدرت قرار دارد و با كاربست چه سياست هايي مي تواند از موقعيت كنوني بيرون آيد؟ 

براي واكاوي ريشه هاي اين اتمسفر غليظ شده ي رسانه اي و عملگرايي سياسي از سوي سه گانه ي اسرائيل- عربستان- آمريكا بايد به ساختارهاي پيچيده ي نظام لابي سالار (Vetocracy) ايالات متحده توجه نمود؛ البته كه فروكاستن اين مساله به صرف نقش تاثير پذيري نظام سياسي آمريكا از لابي ها تقليل گرايي مي باشد ولي به طور كلي بايد گفت: لابي ها در فرهنگ سياسي آمريكايي همواره اكوسيستم كنش و اثرگذاري بر فرايند تصميم گيري، ذهنيت سازي، تامين نمودن منافع و اقناع نمودن بوده است. اقتصاد سياسي احزاب آمريكايي بستر مناسبي براي اين اثرگذاري گرديده است. نفوذ در نظام سياسي آن كشور امروزه چنان عامل مهمي در تحليل سياست خارجي و داخلي آن كشور گرديده كه انديشمندي چون فرانسيس فوكوياما در تحليل نظام سياسي آن كشور ازمفاهيم نظام لابي زده و لابي سالاري (Vetocracy) بهره جسته است. به طور كلي فوكوياما بر اين ايده است كه يك نظام سياسي لابي زده و لابي سالار در بن بست قرباني نمودن خير و منفعت عمومي در پاي منافع خواص، لابي ها و گروه هاي ذينفع گرفتار مي آيد؛ پس مي توان گفت حاصل و برآيند نظام لابي زده ي ايالات متحده در عرصه ي سياست خارجي خاورميانه اي نه عمل در راستاي تامين منافع مردم آمريكا كه بازي در راستاي تامين منافع لابي ها و كنشگران امنيتي ساز مي باشد. كنشگري آرماگدونيستي عربستان، اسرائيل و امارات در اين منطقه و در برابر ايران بازي با آتشي است كه هر لحظه ممكن است دامن منطقه و جهان را بگيرد.

نكته ي كليدي در تحليل سياست فشار حداكثري دولت ترامپ بر ايران آن است كه بدانيم در مقايسه با دولت هاي پيشين در ايالات متحده- آمريكاي عصر ترامپ آمريكاي كاملا دگرگون شده، قطبي شده و در عين حال در حال عمل از جايگاه و بسترعصر پسا-شيل و اكوسيستم انرژي (آمريكاي در حركت به سوي استقلال انرژي و بازي با كارت نفت و گاز شيل و آن چه اين نويسنده پيش از اين كاربست سلاح ژئو- تكنيكي نفت شيل ناميده است) مي باشد.

آمريكاي پيشا- شيل بزرگترين واحد سياسي وابسته به منبع انرژي منطقه ي كم ثبات خاورميانه بود. در عصر پيشا شيل كابوس ناامني در انرژي همانند شمشير داموكلسي بر سر بازيگران سياسي ايالات متحده بوده و اين فشار در اين بستر كه تمدن مدرن انساني و جوامع معاصر به شدت به نفت گره خورده است- نود و پنج درصد كالاهاي زندگي عصر مدرن از نفت ساخته شده اند- قابل درك است. چشم اسفنديار آمريكاي پس از جنگ اعراب- اسراييل از دهه ي هفتاد ميلادي سده ي پيشين تا واپسين سال هاي دولت اوباما وابستگي بسيار به منابع نفتي خارجي بود؛ آمريكاي وابسته به منابع خارجي و محتاط در قبال ثبات دولت نفت ها.

اما آمريكاي عصر ترامپ آمريكاي عصر بوش پسر و يا حتي آمريكاي عصر اوباما نيست: دومي يك وابسته ي نفتي بود كه براي نمونه در سال 2008 شصت و پنج درصد نفت خود را وارد مي نمود؛ به عبارت ديگر، آمريكاي عصر وحشت از فرورفتن در باتلاق وابستگي به نفت خاورميانه. در سايه ي انقلاب  نفت و گاز شيل در دوره ي اوباما طرحواره ي سياست انرژي يك طرح جهاني ارتقاي امنيت انرژي بود تا از خلال آن اين كشور بتواند امنيت انرژي خودش را ارتقا بخشد و بستري براي بازيگري در نقش ليدرشيپ انرژي در مقياس كلان جهاني را فراهم نمايد. در دولت اوباما پروژه ي ابداع جهاني شيل گاز يك ايده آل امريكايي در راستاي گوناگوني فن آوري استخراج شيل گاز در مقياس جهاني نيز بود تا اين كشور بتواند امنيت انرژي خود و ديگر وارد كنندگان نفت و گاز را ارتقا ببخشد؛ چرا كه در منطق جهاني بازار نفت ارتقاي امنيت انرژي در مقياس درون مرزي محلي از اعراب ندارد؛ عامل اصلي بر قيمت و عرضه را بازار جهاني مي گذارد؛ در اين شرايط ارتقاي امنيت رقيب ارتقاي امنيت خود شما و در نتيجه ارتقاي همگاني است. سياست انرژي ايالات متحده در دوره ي باراك اوباما در راستاي آن چيزي بود كه از خلال آن اين كشور راه اعمال قدرت از راه سياست انرژي را هم چنان باز نگه دارد.

آمريكاي پسا شيل

امريكاي پسا شيل بزرگترين توليد كننده ي نفت و انرژي جهان و يك واحد مستقل در گاز شده است و در نتيجه تا حدود زيادي از كابوس وابستگي به منابع خارجي رهيده شده است. ويژگي اصلي ايالات متحده ي پسا شيل بازيگري با سلاح ژئوتكنيكي نفت شيل به عنوان يك ابزار بازي مي باشد. رفته رفته ثبات خاورميانه در حال برون رفت از كانون اصلي سياست خارجي ايالات متحده پسا شيل مي باشد. تعهد ترامپ مبني بر فراهم نمايي امنيت انرژي يك كشور خارجي پرده از يك عصر نوين در سياست انرژي ايالات متحده برداشت؛ در آمريكاي عصر ترامپ كه عصر فراواني انرژي نفت و گازشيل مي باشد- سياست "نفوذ انرژي" به موضوع مهمي در كمپين انتخاباتي و سپس سياست دولتي تبديل شد. بطور كلي سياست "نفوذ انرژي" به عنوان "هدف راهبردي، اقتصادي و سياست خارجي ايالات متحده تعريف گرديد.

بنابر گزارش سند راهبرد امنيت ملي سال 2017 كه توسط كاخ سفيد بيرون داده شده است مفهوم "دست بالاي انرژي" به معناي آن است كه ايالات متحده به عنوان يك راهنما "توليد كننده، مصرف كننده و ابداع كننده ي در بخش انرژي" براي جهانيان مي باشد (NSS, 2017) در يكي از مهم ترين گام ها براي آماده سازي بستر اين جنگ تمام عيار-رييس جمهور ايالات متحده درآخرين ياداشت نامه ي رياست جمهوري ((Presidential Memorandumخود به  وزراي امور خارجه، خزانه و انرژي خود چنين نوشت: "....ميزان كافي نفت و فراورده هاي نفتي از كشورهاي ديگري غير از ايران در بازار وجود دارد كه اجازه ي كاهش قابل ملاحظه خريد نفت و فراورده هاي نفتي از ايران و يا نهادهاي مالي خارجي  را مي دهد....". از نخستين روزهاي شكل گيري كمپين انتخاباتي دانلد ترامپ ايده ي برتري انرژي (Energy Dominance)، كه بر بستر رونق توليد در نفت و گاز شيل در آمريكا شكل گرفته بود، به عنوان ابزار رويايي قدرتمندانه با چالش هاي احتمالي كاربست نفت به عنوان سلاح سياسي و موقعيت دست بالا در رسيدن به هدف هاي راهبردي، اقتصادي و سياست خارجي آن كشور تعريف گرديد. در فاز بعدي اين ايده تبديل به بخش مهمي از سياست انرژي دولت فعلي آن كشور شد.

داده هاي نفت و گاز آن كشور از سال 2011 به بعد نشان از تغيير جايگاه آن كشور دارد؛ چنان چه وب سايت موسسه ي پژوهش انرژي (instituteforenergyresearch.org website) در رابطه با جايگاه نفت در صادرات آن كشور نوشت: در سال 2011 نفت در جدول صادرات آمريكا جايگاه صد و چهل و ششم را داشت و اين جايگاه در ماه سپتامبر سال 2017 به  پانزدهم ارتقا يافت. آمريكا در سال 2011 به چهار كشور نفت صادر مي كرد و در سال 2015 اين شماره  به سي و يك كشور دنيا رسيد. هم چنين اداره ي اطلاعات انرژي ايالات متحده در سال 2019 در آخرين به روز رساني خود در چهاردهم ماه مي گزارش داده است كه آن كشور روزانه هفت ميليون و پانصد و نود هزاربشكه نفت و فرآورده ي نفتي (petroleum) به صد ونود كشور دنيا صادرات دارد و خالص واردات (Net Import) آن كشور به دو ميليون و سيصد و چهل هزار بشكه در روز كاهش يافته است.

راهبردهاي ايران در جهان اشوبناك

پراگماتيزم بقا ايجاب مي نمايد كه ايران به درستي و با واقع بيني به تبارشناسي بحران رو به انفجار كنوني بپردازد. شاه كليد بحران كنوني را بايد در افروخته شدن جنگ بر سر منبع كمياب قدرت از سوي برخي رقباي منطقه اي و جهاني با ايران به عنوان يك بازيگر قدرتمند منطقه اي از يك سو و پروژه ي ايران هراسي و سپس دميدن شدن بر تنور ايران هراسي از سوي ديگر دانست؛ در درجه ي نخست، يگانه راه گذر از اين بحران باز تعريف منافع ملي و ابلاغ عمومي راهكارهاي ريشه كني فضاي ايران هراسي مي باشد. راهكارهاي زير مي توانند راهبردهاي براي بيشينه سازي قدرت ايران در جهان آشوبناك كنوني باشد:

- بزرگترين چالش ترامپ در تكميل حلقه ي سياست فشار حداكثري بر ضد ايران، نداشتن اعتبار و مواد براي اجماع سازي جهاني بر ضد ايران بوده چرا كه در قضاوت جهاني، خروج از برجام عمل يك جانبه گرايانه و بر خلاف منطق و خردورزي سياسي بوده است، پس وزارت خارجه و دستگاه تصميم گيري ايران بايد بيشترين انرژي در اين حوزه بكار ببندند تا ايران از اين نقطه آسيب نبيند.

- بهره گيري از خلاقيت ديپلماتيك و رسانه اي همانند آن چه كه آقاي دكتر ظريف با عنوان خطر تيم بي (Team B) براي ترامپ و آمريكا فرموليزه نمود، مي تواند براي ايران فرصت هاي استراتژيكي در راستاي مديريت چالش هاي پيش آينده باشد.

- سياست هاي اعلامي نسبت به امنيت تنگه ي هرمز و خليج فارس بايد بازبيني گردد. ايران بايد ضمن حفظ اقتدار خود در آبراهه ي راهبردي فارس به سوي گزاره ي "امنيت ايران مساوي است امنيت انرژي و در نتيجه امنيت جهان" حركت نمايد و با يك سري سياست هاي اعلامي ضمن تلطيف و شكستن فضاي رسانه اي ضد ايراني دست به ساختن گفتمان سازي براي نقش سازنده ي ايران در تامين امنيت خليج فارس بزند؛ ايران بايد از بازنمايي گزاره ي "ايران به عنوان تهديدگر ثبات منطقه اي" به سوي گفتمان سازي "ايران تامين كننده ي نظم سياسي خليج فارس" حركت كند، چرا كه ايران بيشترين مرز را در اين گذرگاه راهبردي دارد.

- نقطه ي قوت و يكي از كارت هاي بازي ايران شكسته شدن اجماع جهاني درعصر پيش از برجام است. با تحركات ديپلماتيك مي توان  بهره ي كافي را از اين كارت برد.