روابط ايران و اعراب پس از تحولات خاورميانه
خاورميانه از ديرباز بهعنوان يكي از بحرانيترين مناطق روي زمين مطرح بوده و اين امر در هر مقطعي از تاريخ دلايل خاص خود را داشته است. در مقطع كنوني در كنار عواملي مانند وجود قوميتهاي مختلف تحت يك حاكميت سياسي، حضور و دخالت قدرتهاي فرامنطقهاي در خاورميانه و...، روابط متعارض ايران و اعراب را نيز ازجمله دلايل بيثباتي در اين منطقه بايد بدانيم.
روابط ايران و اعراب تحت تأثير چالش فرهنگي ـ تاريخي عرب و عجم و همچنين چالش ديني شيعه و سني بهرغم منافع بسياري كه از همگرايي براي اين كشورها و منطقه قابل تصور است، درگير تعارضي خاموش و بيپايان ميباشد.
اما بهنظر ميرسد فضاي حاكم بر جوامع عرب و همچنين نظامهاي سياسي خاورميانه در پي خيزشهاي مردمي منطقه، توان آن را دارد كه اين محور تعارض را متأثر سازد. گواه اين مدعا، مصر ميباشد كه بهعنوان تنها كشور عرب شناخته ميشود كه پس از انقلاب اسلامي ايران، روابط سياسي خود را با ايران بيش از سه دهه به حالت تعليق درآورده بود، اما در شرايط جديد با سقوط حكومت حسني مبارك، زمزمههايي از برقراري روابط با ايران بهميان ميآورد.
ميدانيم تعارض در روابط كشورها در دو سطح تعريف ميشود: در سطح روبنايي نظامهاي سياسي، و سطح زيربنايي جوامع و ذهنيتهاي مردم دو كشور. تحولات خاورميانه با فرض رسيدن به سرمنزل مقصود، توان ساقط نمودن نظامهاي سياسي منطقه و ايجاد نظامهاي دموكراتيك را دارد. با اين فرض، يكي از زيرسيستمهاي تعارض در روابط ايران و اعراب از معادله حذف ميشود. اما همچنان سطح زيربنايي كه مشتمل بر ذهنيت مردم و جوامع عرب ميباشد به قوت خود باقي است.
از آنجا كه روابط ايران و اعراب مانند مثلثي است كه اضلاع آن ايران، اعراب، و ايالات متحده ميباشد، با حذف نظامهاي سياسي خاورميانه كه وابستگي استراتژيك به آمريكا دارند و همواره نقش قوامبخشي به دو ضلع ايالات متحده و اعراب در معادله تعارض اعراب و ايران را برعهده داشتهاند، اين معادله سهمجهولي حداقل در كوتاهمدت، با كمرنگ شدن نقش ايالات متحده در اثر ساقط شدن نظامهاي سياسي بهعنوان ابزار اراده سياسي آمريكا در ايزوله كردن ايران، به معادلهاي دومجهولي تبديل خواهد شد.
همانطور كه گفته شد، تعارض در روابط اعراب و ايران فقط در سطح نظامهاي سياسي تعريف نميشود. جنس چالشهاي ذكرشده در روابط فيمابين، فرهنگي ـ تاريخي و فرهنگي ـ ديني است. بنابراين، ذهنيت جوامع عرب نيز متغير مستقلي است كه نميتوان بهسادگي از آن چشمپوشي نمود.
در اين خصوص، جوامع عرب منطقه خاورميانه با توجه به ذهنيتشان نسبت به ايران به دو گروه تقسيم ميشوند. گروه اول، مردم كشورهاي حاشيه جنوبي خليج فارس ميباشند كه نگاهي بدبينانه و از روي بياعتمادي به ايران دارند و عربستان در رأس آنها قرار دارد؛ نمود اين نگاه بدبينانه بهوضوح در پرونده هستهاي ايران مشهود است.
گروه دوم، مردم كشورهايي مانند مصر، اردن، يمن، و سوريه هستند كه ايران را بهدليل مقاومت در برابر يكجانبهگرايي ايالات متحده ميستايند.
واضح است تحولات خاورميانه، بر كشورهاي حاشيه خليج فارس بهجز بحرين، تأثير چنداني نداشته است. با استدلال فوق، در صورتي كه در آينده تأثير داشته باشد بهدليل ذهنيت منفي جوامع موصوف، تغيير محسوسي در روابط اين كشورها با ايران رخ نميدهد.
اما در مورد گروه دوم كه در رأس آنها مصر قرار دارد، اولا كانون خيزشهاي مردمي در كشورهاي دسته دوم قرار دارد، و ثانيا ذهنيت مثبت مردم اين كشورها ميتواند گره از معماي پيچيده روابط آنها با ايران بگشايد؛ امري كه در مورد مصر نيز شاهد آن هستيم.
واقعيت آن است كه ايران و هر دو گروه از كشورهاي يادشده بهدليل نيازهاي متقابلي كه در زمينههاي مختلف مانند انرژي و امنيت حاملهاي سوختي و مباحث پيچيده امنيتي به يكديگر دارند، ناگزير به رفع ذهنيتهاي منفي و فرصتسوزيهاي صورتگرفته تاكنون ميباشند. در اين بين، رفع تنش و تعارض ميان ايران و كشورهاي حاشيه خليج فارس بهدليل عمق و شدت تنشها و همچنين همجواري آنها، از اهميت زيادي برخوردار است. به نظر، عزم دولتها و حمايت معنوي از سازمانهاي مردمنهاد فعال در زمينه ايجاد حسن روابط پايدار ميان ايران و كشورهاي حاشيه خليج فارس مانند انجمنهاي دوستي اين كشورها، ميتواند شروع خوبي براي اين امر باشد. با شدت گرفتن اعتماد ميان ملتها و گروههاي مردمي، امكان تسري اين اعتماد و تغيير نگرش ميان دولتها نيز فراهم ميشود.
در مورد كشورهاي عربي كه تصور مثبتي از ايران در ذهن مردمشان وجود دارد، با روي كار آمدن دولتهاي مستقل پس از سرنگوني دولتهاي دستنشانده، روابط ميان ايران و اين گروه از كشورها در آينده نزديك بهسمت عاديسازي پيش ميرود و در نهايت، پس از چند سال با تداوم يك روند مثبت، روابط مستحكمي ميان ايران و اين كشورها برقرار خواهد شد.
روابط ايران و اعراب تحت تأثير چالش فرهنگي ـ تاريخي عرب و عجم و همچنين چالش ديني شيعه و سني بهرغم منافع بسياري كه از همگرايي براي اين كشورها و منطقه قابل تصور است، درگير تعارضي خاموش و بيپايان ميباشد.
اما بهنظر ميرسد فضاي حاكم بر جوامع عرب و همچنين نظامهاي سياسي خاورميانه در پي خيزشهاي مردمي منطقه، توان آن را دارد كه اين محور تعارض را متأثر سازد. گواه اين مدعا، مصر ميباشد كه بهعنوان تنها كشور عرب شناخته ميشود كه پس از انقلاب اسلامي ايران، روابط سياسي خود را با ايران بيش از سه دهه به حالت تعليق درآورده بود، اما در شرايط جديد با سقوط حكومت حسني مبارك، زمزمههايي از برقراري روابط با ايران بهميان ميآورد.
ميدانيم تعارض در روابط كشورها در دو سطح تعريف ميشود: در سطح روبنايي نظامهاي سياسي، و سطح زيربنايي جوامع و ذهنيتهاي مردم دو كشور. تحولات خاورميانه با فرض رسيدن به سرمنزل مقصود، توان ساقط نمودن نظامهاي سياسي منطقه و ايجاد نظامهاي دموكراتيك را دارد. با اين فرض، يكي از زيرسيستمهاي تعارض در روابط ايران و اعراب از معادله حذف ميشود. اما همچنان سطح زيربنايي كه مشتمل بر ذهنيت مردم و جوامع عرب ميباشد به قوت خود باقي است.
از آنجا كه روابط ايران و اعراب مانند مثلثي است كه اضلاع آن ايران، اعراب، و ايالات متحده ميباشد، با حذف نظامهاي سياسي خاورميانه كه وابستگي استراتژيك به آمريكا دارند و همواره نقش قوامبخشي به دو ضلع ايالات متحده و اعراب در معادله تعارض اعراب و ايران را برعهده داشتهاند، اين معادله سهمجهولي حداقل در كوتاهمدت، با كمرنگ شدن نقش ايالات متحده در اثر ساقط شدن نظامهاي سياسي بهعنوان ابزار اراده سياسي آمريكا در ايزوله كردن ايران، به معادلهاي دومجهولي تبديل خواهد شد.
همانطور كه گفته شد، تعارض در روابط اعراب و ايران فقط در سطح نظامهاي سياسي تعريف نميشود. جنس چالشهاي ذكرشده در روابط فيمابين، فرهنگي ـ تاريخي و فرهنگي ـ ديني است. بنابراين، ذهنيت جوامع عرب نيز متغير مستقلي است كه نميتوان بهسادگي از آن چشمپوشي نمود.
در اين خصوص، جوامع عرب منطقه خاورميانه با توجه به ذهنيتشان نسبت به ايران به دو گروه تقسيم ميشوند. گروه اول، مردم كشورهاي حاشيه جنوبي خليج فارس ميباشند كه نگاهي بدبينانه و از روي بياعتمادي به ايران دارند و عربستان در رأس آنها قرار دارد؛ نمود اين نگاه بدبينانه بهوضوح در پرونده هستهاي ايران مشهود است.
گروه دوم، مردم كشورهايي مانند مصر، اردن، يمن، و سوريه هستند كه ايران را بهدليل مقاومت در برابر يكجانبهگرايي ايالات متحده ميستايند.
واضح است تحولات خاورميانه، بر كشورهاي حاشيه خليج فارس بهجز بحرين، تأثير چنداني نداشته است. با استدلال فوق، در صورتي كه در آينده تأثير داشته باشد بهدليل ذهنيت منفي جوامع موصوف، تغيير محسوسي در روابط اين كشورها با ايران رخ نميدهد.
اما در مورد گروه دوم كه در رأس آنها مصر قرار دارد، اولا كانون خيزشهاي مردمي در كشورهاي دسته دوم قرار دارد، و ثانيا ذهنيت مثبت مردم اين كشورها ميتواند گره از معماي پيچيده روابط آنها با ايران بگشايد؛ امري كه در مورد مصر نيز شاهد آن هستيم.
واقعيت آن است كه ايران و هر دو گروه از كشورهاي يادشده بهدليل نيازهاي متقابلي كه در زمينههاي مختلف مانند انرژي و امنيت حاملهاي سوختي و مباحث پيچيده امنيتي به يكديگر دارند، ناگزير به رفع ذهنيتهاي منفي و فرصتسوزيهاي صورتگرفته تاكنون ميباشند. در اين بين، رفع تنش و تعارض ميان ايران و كشورهاي حاشيه خليج فارس بهدليل عمق و شدت تنشها و همچنين همجواري آنها، از اهميت زيادي برخوردار است. به نظر، عزم دولتها و حمايت معنوي از سازمانهاي مردمنهاد فعال در زمينه ايجاد حسن روابط پايدار ميان ايران و كشورهاي حاشيه خليج فارس مانند انجمنهاي دوستي اين كشورها، ميتواند شروع خوبي براي اين امر باشد. با شدت گرفتن اعتماد ميان ملتها و گروههاي مردمي، امكان تسري اين اعتماد و تغيير نگرش ميان دولتها نيز فراهم ميشود.
در مورد كشورهاي عربي كه تصور مثبتي از ايران در ذهن مردمشان وجود دارد، با روي كار آمدن دولتهاي مستقل پس از سرنگوني دولتهاي دستنشانده، روابط ميان ايران و اين گروه از كشورها در آينده نزديك بهسمت عاديسازي پيش ميرود و در نهايت، پس از چند سال با تداوم يك روند مثبت، روابط مستحكمي ميان ايران و اين كشورها برقرار خواهد شد.
التعليقات