يكجانبه‌گرايي و چندجانبه‌گرايي در روابط بين‌الملل

جلد دوم


پيشگفتار

چندجانبه‌گرايي را مي‌توان به‌عنوان عمل هماهنگي سياست‌هاي ملي در گروه‌هاي سه يا چند دولت كه ازطريق نهادي حاصل مي‌شود، تعريف كرد. از پايان جنگ جهاني دوم، چندجانبه‌گرايي به‌طور فزاينده‌اي در سياست جهاني اهميت پيدا كرده است و به‌طور خاص در گسترش كنفرانس‌هاي چندمليتي خود را نشان داده است. در ادبيات روابط بين‌الملل، چندجانبه‌گرايي بيش از آن كه به‌عنوان مفهومي كه يك برنامه تحقيقاتي را تعريف مي‌كند شناخته شود، به‌عنوان برچسبي براي انواع فعاليت‌هاي مبتني‌بر همكاري چند دولت در يك حوزه خاص به‌كار گرفته شده است. بنابراين، قبل از اينكه بتوانيم چندجانبه‌گرايي در روابط بين‌الملل را درك كنيم، بايد به اين فكر كنيم كه چگونه بايد آن را تصور كنيم. ازاين‌رو، پيشنهاد مي‌شود با توجه به تغييرات جاري در روابط بين‌الملل و مناسبات بين‌المللي، مفهوم‌پردازي از چندجانبه‌گرايي بايستي علاوه‌بر انديشكده‌هاي و جامعه دانشگاهي، در دستور كار نهادها وسازمان‌هاي بين‌المللي قرار بگيرد.

برخي نظريه‌پردازان روابط بين‌الملل مانند رابرت كئوهن چندجانبه‌گرايي را علي‌رغم اينكه به شكل اولويت‌دار در نهادهاي بين‌المللي مي‌بينند. از ديد اين عده، روابط فراملي و مسائل مربوط به اتحادهاي تجاري فراملي بسيار مهم است. نهادها را مي‌توان به‌عنوان مجموعه‌اي از قوانين پايدار و مرتبط، رسمي و غيررسمي، تعريف كرد كه نقش‌هاي رفتاري را تجويز مي‌كنند، فعاليت‌ها را محدود مي‌كنند و انتظارات را شكل مي‌دهند. بنابراين، نهادهاي چندجانبه، ترتيبات چندجانبه با مجموعه‌اي از قوانين پايدار هستند. آنها را مي‌توان از ساير اشكال چندجانبه‌گرايي، مانند جلسات موقت و ترتيبات كوتاه‌مدت براي حل مشكلات خاص متمايز كرد. اين نهادها ممكن است به شكل رژيم‌هاي بين‌المللي يا سازمان‌هاي بوروكراتيك كه نقش‌هاي حرفه‌اي خاصي را در عرصه بين‌المللي به كاركنان خود اختصاص مي‌دهند، ظهور و بروز داشته باشند.

ازسويي‌ديگر، استفاده از استعاره «چندجانبه‌گرايي» به منظور تأكيد بر چگونگي تغيير زمين بازي و بازيگران چندجانبه‌گرايي است. ماهيت استعاره چندجانبه‌گرايي «جديد» اين است كه بر ظهور تفكر و شيوه‌هاي شبكه‌اي در روابط بين‌الملل و همچنين تبديل چندجانبه‌گرايي از يك سيستم بسته به يك سيستم باز تأكيد مي‌كند. در چندجانبه‌گرايي قديم، بازيگران اصلي در روابط بين‌الملل، دولت‌هاي ملي بودند. سازمان‌هاي بين‌دولتي تنها عوامل وابسته‌اي هستند كه درجات آزادي آ‌نها تنها تا جايي است كه دولت‌ها به آنها اجازه مي‌دهند. ازاين‌منظر، تقدم حاكميت اصل غايي روابط بين‌الملل است.

درمقابل، در چندجانبه‌گرايي جديد بازيگراني غير از دولت‌هاي مستقل نقش دارند و برخي از اين بازيگران مفهوم حاكميت را به چالش مي‌كشند. مناطق يكي از اين نوع بازيگران هستند. با تصور دولت‌ها، ديگر بازيگران مي‌توانند داراي ويژگي‌هاي دولتي باشند و به اين ترتيب هدفشان بازيگري در سيستم چندجانبه باشد. سازمان‌هاي منطقه‌اي به‌ويژه مايل و قادر به ايفاي چنين نقشي هستند. اما مناطق فراملي نيز به طور فزاينده‌اي جاه‌طلبي‌هاي چند جانبه دارند كه تلاش‌هاي آنها در جهت پاراديپلماسي نشان داده است. درنتيجه، «روابط بين‌الملل» بسيار فراتر از روابط بين دولتي است. مناطق نيز مدعي جايگاه خود هستند. اين پيامدهاي عمده‌اي براي چگونگي توسعه و نهادينه شدن روابط بين‌الملل و همچنين براي چگونگي مطالعه روابط بين‌الملل دارد.

آنچه زماني يك زمين بازي انحصاري براي دولت‌ها بود، اكنون به فضايي تبديل شده است كه دولت‌ها بايد آن را با ديگران به اشتراك بگذارند. اين يك پديده شگفت انگيز است: هر دو نهاد حاكميتي فراملي و فرعي عمدتاً توسط دولت‌ها ساخته شده‌اند و بنابراين مي‌توانند به عنوان «سازمان‌هاي وابسته» آن دولت‌ها در نظر گرفته شوند. با اين حال، پس از ايجاد، اين موجوديت‌ها به حياتي مستقل ادامه مي‌دهند و هميشه كاملاً توسط بنيانگذارشان قابل كنترل نيستند. اين موجودات فرعي و فوق‌العاده جديد بر درهاي سيستم چندجانبه مي‌كوبند، زيرا تمايل دارند «به‌گونه‌اي رفتار كنند كه انگار دولت‌ها هستند». اين بازيگري حداقل در اصل به آنها اين امكان را مي‌دهد كه در مقابل بازيگران ديگر از جمله بنيانگذارشان قرار بگيرند. همه اين‌ها رابطه وستفاليايي بين دولت و حاكميت را تضعيف كرده است.

سازماندهي چندجانبه‌گرايي دولت‌محور تنها در صورتي امكان‌پذير است كه با همه دولت‌ها برابر رفتار شود. اين بدان معناست كه صرف نظر از تفاوت در اندازه سرزميني، اندازه جمعيت، قدرت نظامي يا قدرت اقتصادي، همه دولت‌ها داراي شخصيت حقوقي يكسان هستند. يا به عبارت ديگر، اصل وستفاليايي برابري حاكميتي به معناي كار با اصل «يك دولت، يك راي» است، اگرچه به طور كلي پذيرفته شده است كه اين اصل با واقعيت مطابقت ندارد. در چندجانبه‌گرايي جديد اين مي‌تواند از طريق يك سيستم انعطاف‌پذيرتر متعادل شود كه بازيگران را از نظر ابعاد خاصي (مانند قدرت اقتصادي) بدون توجه به نوع بازيگرانشان مقايسه مي‌كند. به عنوان مثال، مي‌توان دولت‌هاي بزرگ را با مناطق يا دولت‌هاي كوچك را با مناطق فرعي مقايسه كرد. اين نه تنها به شكل انعطاف‌پذيرتري از چندجانبه‌گرايي منجر مي‌شود، همچنين مي‌تواند به يك سيستم عادلانه‌تر با توازن قدرت و نمايندگي برابرتر منجر شود.

هدف اين كتاب به عنوان جلد دوم مجموعه مقالات مرتبط با يكجانبه‌گرايي و چندجانبه‌گرايي در روابط و حقوق بين‌الملل، روشن كردن برخي از ابعاد چندجانبه‌گرايي از منظر روابط بين‌الملل است. مقالات اين مجموعه با محوريت ارائه پيشنهادهايي در مورد برخي پيامدهاي يكجانبه‌گرايي و ضرورت گفتگو درباره ضرورت مفهومي و نظري چندجانبه‌گرايي در روابط بين‌الملل آماده شده است. در واقع مقالات حاضر با محوريت جنبه‌هاي چندجانبه‌گرايي و يكجانبه‌گرايي در برخي موضوعات اساسي روابط بين‌الملل مانند نظريه‌پردازي و مفهوم‌پردازي چندجانبه‌گرايي و همچنين بررسي نگرش برخي دولت‌هاي مدعي پيشگامي سياسي، اقتصادي و نظامي به نگارش درآمده است.

مؤسسه مطالعات و تحقيقات بين‌المللي ابرار معاصر تهران اميدوار است با تمركز سه‌ساله بر مساله چندجانبه‌گرايي و ابعاد آن، تا حدي مسير را براي توليد ادبيات دانشگاهيان و پژوهشگران هموار كرده باشد.

علي اسمعيلي اردكاني ـ عابد اكبري

مردادماه 1401

 


[1]. Robert O. Keohane, “Multilateralism: an Agenda for Research.” International journal 45, no. 4 (1990): 731-764.

[2]. https://unu.edu/publications/articles/multilateralism-2-0-the-transformation-of-international-relations.html